عوسجلغتنامه دهخداعوسج . [ ع َ س َ ] (ع اِ) ج ِ عوسجة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عوسجة شود. || نوعی از خاربن . (ناظم الاطباء). خاردرخت . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از علیق باشد، و آن درختی است که برگ آن را بپزند و در خضاب به کار برند. (برهان قاطع) (آنندراج ). از درختان خاردار
عوسج اسودلغتنامه دهخداعوسج اسود. [ ع َ س َ ج ِ اَس ْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختچه ای است از تیره ٔ عناب ها به ارتفاع 3 تا 4 متر، دارای شاخه های بدون خار (بدین وسیله از عناب و نرپرن تمیز داده میشود). این گیاه در غالب نواحی م
پوشش آشیانه،پوشش لانهnesting coverواژههای مصوب فرهنگستانپوشش گیاهی که آشیانهگاه را از مزاحمت پرندگان متجاوز محفوظ نگاه میدارد
پوششلغتنامه دهخداپوشش . [ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پوشیدن . عمل پوشیدن : هریک برگی از درختان بهشت برخود نهادند و بدان پوشش کردند. (قصص الأنبیاء ص 19). || (اِ) ستر. حجاب . غطاء. ساتر. || کنف . زی .ذَرَاً. کنیف . (منتهی الارب ). ملاح .
وسجلغتنامه دهخداوسج . [ وُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ وساج . (المنجد). رجوع به وساج شود. || ج ِ وسوج . (اقرب الموارد). رجوع به وسوج شود.
وسیجلغتنامه دهخداوسیج . [ وَ ] (اِخ ) از نواحی ترکستان است به ماوراءالنهر. (منتهی الارب ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (معجم البلدان ) (سمعانی ). قریه ای است نزدیک فاراب و محمدبن محمد طرخان فارابی از مردم آنجا است .
عوسجةلغتنامه دهخداعوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] (اِخ ) کانی است مر نقره را. (منتهی الارب ). ازمعادن نقره است در بلاد باهله . (از معجم البلدان ).
عوسجةلغتنامه دهخداعوسجة. [ ع َ س َج َ ] (ع اِ) خاربنی است . ج ، عَوسَج . (منتهی الارب ). واحد عوسج . (از اقرب الموارد). رجوع به عوسج شود. || شَوکَل ، که نوعی از خار است . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شوکل شود.
عوسجیلغتنامه دهخداعوسجی . [ ع َ س َ جی ی ] (ص نسبی ) انتسابی است به عوسجةکه نام جد محمدبن جعفربن احمدبن عوسجه ٔ بغدادی عوسجی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عوسج اسودلغتنامه دهخداعوسج اسود. [ ع َ س َ ج ِ اَس ْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختچه ای است از تیره ٔ عناب ها به ارتفاع 3 تا 4 متر، دارای شاخه های بدون خار (بدین وسیله از عناب و نرپرن تمیز داده میشود). این گیاه در غالب نواحی م
شیبا طلحالغتنامه دهخداشیبا طلحا. [ ] (اِ) به سریانی عوسج است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به عوسج شود.
قمبرونسلغتنامه دهخداقمبرونس . [ ق َ رُ ن ُ ] (معرب ، اِ) نامی است که مردم اسپانیا به عوسج دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به عوسج شود.
اطدلغتنامه دهخدااطد. [ اَ طَ ] (ع اِ) شاخهای عوسج و آن نوعی از درختهای خاردار است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاخه های عوسج که نوعی از درخت خاردار است . (ناظم الاطباء).
عوسج اسودلغتنامه دهخداعوسج اسود. [ ع َ س َ ج ِ اَس ْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختچه ای است از تیره ٔ عناب ها به ارتفاع 3 تا 4 متر، دارای شاخه های بدون خار (بدین وسیله از عناب و نرپرن تمیز داده میشود). این گیاه در غالب نواحی م
عوسجةلغتنامه دهخداعوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] (اِخ ) کانی است مر نقره را. (منتهی الارب ). ازمعادن نقره است در بلاد باهله . (از معجم البلدان ).
عوسجةلغتنامه دهخداعوسجة. [ ع َ س َج َ ] (ع اِ) خاربنی است . ج ، عَوسَج . (منتهی الارب ). واحد عوسج . (از اقرب الموارد). رجوع به عوسج شود. || شَوکَل ، که نوعی از خار است . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شوکل شود.
عوسجیلغتنامه دهخداعوسجی . [ ع َ س َ جی ی ] (ص نسبی ) انتسابی است به عوسجةکه نام جد محمدبن جعفربن احمدبن عوسجه ٔ بغدادی عوسجی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).