فیروزمندلغتنامه دهخدافیروزمند. [ م َ ] (ص مرکب ) فیروز. پیروز. پیروزمند. (یادداشت مؤلف ). در این کلمه لفظ «مند» زاید است ، و بعضی محققان نوشته اند که زاید نیست و الحاق پساوند مزبورافاده ٔ معنی مصدری می کند و فیروزمند به معنی فیروزی است . (از انجمن آرا). اما در هیچ یک از شواهد موجود این ترکیب به
فیروزمندیلغتنامه دهخدافیروزمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) فیروزی . پیروزی . فیروز شدن . پیروز گشتن . فرخ فالی : به فرخ فالی و فیروزمندی سخن را دادم از دولت بلندی . نظامی .سپه را که فیروزمندی رسدز یاری ّ یکدل بلندی رسد. <p class="au
فیروزی مندلغتنامه دهخدافیروزی مند. [ م َ ] (ص مرکب ) پیروزی مند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب پیروزی . فیروزمند. رجوع به فیروزمند شود.
مظفرفرهنگ مترادف و متضادپیروز، پیروزمند، ظفرمند، ظفریافته، غالب، فاتح، فیروزمند، کامیاب ≠ مغلوب، مقهور
فیروزمندیلغتنامه دهخدافیروزمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) فیروزی . پیروزی . فیروز شدن . پیروز گشتن . فرخ فالی : به فرخ فالی و فیروزمندی سخن را دادم از دولت بلندی . نظامی .سپه را که فیروزمندی رسدز یاری ّ یکدل بلندی رسد. <p class="au