قارنلغتنامه دهخداقارن . [ رَ ] (اِخ ) شکل پهلوی کلمه کارن است و آن نام یکی از خاندانهای بزرگ عهد اشکانیان است که در زمان ساسانیان نیز دارای اهمیت بوده و افراد بزرگ این خاندان به همین اسم شهرت یافته اند. (ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص 103) (حاشیه ٔ برهان چ
قارنلغتنامه دهخداقارن . [ رَ ] (اِخ ) (اسپهبد...) مورخان نوشته اند مال و مکنت ابومسلم را استادسیس برگرفت و از وی به چنگ سپهبد قارن افتاد. (پاورقی مجمل التواریخ و القصص ص 328). رجوع به خازم شود.
قارنلغتنامه دهخداقارن . [ رَ ] (اِخ ) ابن برزمهر. نام یکی از دلاوران ایران . (ولف ص 619). به زمان بهرام گور : بیاورد هم قارن برزمهردگر راد برزین آژنگ چهر.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج <span class="hl" dir="lt
قارنلغتنامه دهخداقارن . [ رَ ] (اِخ ) ابن خورشیدبن ابوالقاسم ، برادر خورشید (512 - 540 هَ . ق .) که اسپهبد مامطیر بوده است . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 194).
قارنلغتنامه دهخداقارن . [ رَ ] (اِخ ) ابن سوخرا نخستین کس از فرمانروایان و حکام آل قارن وند بوده است که 37 سال در جبال طبرستان حکومت داشت . (از ترجمه ٔ مازندران استرآباد ص 179). آل قارن در جبال و طبرستان تقریباً <span class="
سنگچینcairn, clearance cairnواژههای مصوب فرهنگستانتودهای از سنگ لاشه که برای یادبود یا نشانهگذاری غالباً بر روی یک گور چیده میشده است
موتورپیشkeirin, keirin raceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که در آن یک موتورسوار مسافت معینی را در پیشاپیش دوچرخهسواران حرکت میکند تا سرعت آنها را تنظیم کند و سپس با خروج موتورسوار از راهه رقابت بین دوچرخهسواران آغاز میشود
کارنلغتنامه دهخداکارن . [ کارْ رِ ] (اِخ ) نام سردار قشون مهرداد شاهزاده ٔ اشکانی که با اشک بیستم (گودرز) جنگید و لشکر طرف مقابل را شکست داده بیش ازآنچه مقتضی بود آن را تعقیب کرده دور رفت و وقتی که برمیگشت راه او را قوای تازه نفسی قطع کرد و خود او اسیر گردید یا کشته شد. (از تاریخ ایران باستان
قارناسلغتنامه دهخداقارناس . (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد. در 8000گزی باختر مانه و دوهزارگزی جنوب مالرو محمدآباد به دشتک و در جلگه واقع است هوای آن معتدل میباشد. 299 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ ا
قارنانلغتنامه دهخداقارنان . [ رُ ] (اِخ ) پسر قارن . (ولف ص 619). منسوب به قارن : سوی راست جای فریبرز بودبکتماره ٔ قارنان داد زود.فردوسی (شاهنامه ٔ بروخیم ج 5 ص <span class=
قارنجانلغتنامه دهخداقارنجان . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی و در 54هزارگزی شمال باختری خوی و سه هزارگزی باختر شوسه ٔ خوی به سیه چشمه و در دره واقع است . هوای آن سرد است 119 تن سکنه دارد. مذهب آ
قارنهلغتنامه دهخداقارنه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیّه . در 8هزارگزی جنوب باختری نقده و 5هزارگزی جنوب شوسه ٔ خانه به نقده و در دره واقع و سردسیر سالم است . 273</s
کاوگانلغتنامه دهخداکاوگان . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به خاندان کاوه . (لغات شاهنامه ).- قارن کاوگان ؛ قارن پسر کاوه : سپهدار چون قارن کاوگان بپیش سپاه اندرون آوکان .فردوسی .
قارن آبادلغتنامه دهخداقارن آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهکده ای است در پنج هزارگزی از دهات اشرف . اسپهبد خورشید سپهسالاری داشت به نام قارن و دهکده ٔ مزبوربه نام اوست . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد ص 168).
قارن پهلولغتنامه دهخداقارن پهلو. [ رَ ن ِ پ َ ل َ ] (اِخ ) مرد بزرگی بود از طائفه ٔ پارتی اشکانی که خانواده ٔ او به نسبت به او قارنیان نامیده میشده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2599).
قارن پهلولغتنامه دهخداقارن پهلو. [ رَ ن ِ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام تیره ای است از خانواده ٔ اشکانی . (ایران باستان ج 3 ص 2618). از نوشته های نویسندگان ارمنستان چنین برمی آید که بعد از آرشاویر در زمان سلطنت آرداشس خانواده ٔ اشکانی ایرا
قارن وندلغتنامه دهخداقارن وند. [ رَ وَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که سوخرائیان یا قارن وند خوانده میشدند. این خاندان در جبال طبرستان تقریبا 274 سال حکومت داشتند و شروع آن از حدود50 سال قبل از هجرت بوده که حکومت شهریار کوه و کوه قا
قارن آباد دشتلغتنامه دهخداقارن آباد دشت . [ رَ دَ ] (اِخ ) نام محلی است در مازندران . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 351).
رستم بن قارنلغتنامه دهخدارستم بن قارن . [ رُ ت َ م ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بودکه به نوشته ٔ معجم الانساب بسال 511 هَ . ق . بسلطنت رسید. رجوع به همین ماده و تاریخ طبرستان ج 1 ص 247</sp
متقارنلغتنامه دهخدامتقارن . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قرین شونده با هم . یار و یاور. ج ، متقارنین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقارن شود.
مقارنلغتنامه دهخدامقارن . [ م ُ رِ ] (ع ص ) نزدیک . (از محیط المحیط). با هم قرین . یار و پیوسته . مرتبط و همدم . مصاحب . مأنوس . هم ساز و نزدیک . (از ناظم الاطباء). همراه : همیشه باشد از مهر او و کینه ٔ اوولی مقارن سود و عدو عدیل زیان . فر
جبل قارنلغتنامه دهخداجبل قارن . [ ج َ ب َ ل ِ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است به مازندران . رجوع به سفرنامه ٔمازندران رابینو ص 121، 133 و 150 شود : برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر<b
مقارندیکشنری عربی به فارسیقياس پذير , قابل مقايسه , تطبيقي , مقايسه اي , نسبي , تفضيلي (بطور اسم) , درجه تفضيلي , صفت تفضيلي