قداملغتنامه دهخداقدام . [ ق َدْ دا ] (ع اِ) پیش . خلاف وراء. (منتهی الارب ). || شتر گشن . || سرآمد مردم در شرف . || پادشاه . (منتهی الارب ). ملک . (اقرب الموارد). || مهتر قوم . (منتهی الارب ). سید. (اقرب الموارد).
کداملغتنامه دهخداکدام . [ ک ُ ] (ضمیر، ص ) از ادات پرسش است در تردید. برای استفهام باشد و اطلاق این بر ذوی العقول و غیر ذوی العقول هر دو آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بمعنی چه و که و این صفت همیشه مقدم بر موصوف باشد خواه آن موصوف شخص باشد و یا چیز و آن را در تردید مقصود بطور استفهام استعمال
کداملغتنامه دهخداکدام . [ ک ُ ](ع اِ) اصل المرعی و آن گیاهی است شکسته و افتاده بر زمین و چون باران بارد ظاهر گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گیاه افتاده ٔ بر زمین که چون باران بارد ظاهر گردد. (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد پیر سالخورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قدائملغتنامه دهخداقدائم . [ ق َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قدوم . نیک مبارزان و دلیران . رجوع به قدوم شود. ج ِ قدیم . (منتهی الارب ). رجوع به قدیم شود.
قضاملغتنامه دهخداقضام . [ ق َ ] (ع اِ) چیزی که به کرانه ٔ دندان گزند و خورند. قضیم . گویند: ماذقت قضیماً و ماذقت قضاماً. (منتهی الارب ).
قدامةلغتنامه دهخداقدامة. [ ق َ م َ ] (ع مص ) دیرینه گشتن . (منتهی الارب )(آنندراج ) || (اِمص ) کهنگی . (آنندراج ).
قدامةلغتنامه دهخداقدامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) ابن جرم بن زبان از قضاعه از قحطان و جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 791).
قدامةلغتنامه دهخداقدامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) ابن جعفر مکنی به ابوالفرج کاتب بغدادی به گفته ٔ یاقوت نصرانی بود و به دست المکتفی باﷲ اسلام آورد. وی یکی از فصحا و بلغا و فلاسفه و در علم منطق زبانزد دانشمندان بود. ابوالفرج بن جوزی مرگ او را به سال 337 هَ. ق . نوشته
قدیدیملغتنامه دهخداقدیدیم . [ ق ُ دَ ] (ع اِمصغر) مصغر قُدّام به معنی پیش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قدام شود.
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن سوار. صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان «عصیان آوردن خالدبن محمدبن یحیی » وی را از سرداران احمد قدام دانسته وگوید پس از هزیمت شدن احمد قدام از عبداﷲبن احمد «هندوان با احمد قدام به بست شدند و طلحةبن سوار را به طلیعه به دهک فرستادند...». (تاریخ سیستان ص <s
جلوفرهنگ مترادف و متضاد۱. برابر، روبرو، رویاروی، مقابل ۲. قبال، قدام ۳. پیش، نزد ۴. لگام، عنان ≠ پشت، خلف، دبر
قادملغتنامه دهخداقادم . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قدوم . از سفر بازآینده . ج ، قُدُم ، قُدّام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
پیشفرهنگ فارسی معین1 - (ق .) جلو، قبل ، قدام . 2 - پس ، بعد. 3 - (حراض .) نزد. 4 - سوی ، طرف . 5 - (اِ.) یکی از سه حرکت حروف ؛ ضمه .
قدامةلغتنامه دهخداقدامة. [ ق َ م َ ] (ع مص ) دیرینه گشتن . (منتهی الارب )(آنندراج ) || (اِمص ) کهنگی . (آنندراج ).
قدامةلغتنامه دهخداقدامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) ابن جرم بن زبان از قضاعه از قحطان و جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 791).
قدامةلغتنامه دهخداقدامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) ابن جعفر مکنی به ابوالفرج کاتب بغدادی به گفته ٔ یاقوت نصرانی بود و به دست المکتفی باﷲ اسلام آورد. وی یکی از فصحا و بلغا و فلاسفه و در علم منطق زبانزد دانشمندان بود. ابوالفرج بن جوزی مرگ او را به سال 337 هَ. ق . نوشته
خاک اقداملغتنامه دهخداخاک اقدام . [ ک ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زمین است . || در مورد تواضع و فروتنی بکار برند. تراب اقدام .
ابوالمقداملغتنامه دهخداابوالمقدام . [ اَ بُل ْ م ِ ](اِخ ) کندی . رجوع به ابوالمقدام رجأبن حیوة شود.
ابوالمقداملغتنامه دهخداابوالمقدام . [ اَ بُل ْ م ِ ] (اِخ ) ثابت بن هرمز الحداد الکوفی . محدث است و سفیان و اعمش از او روایت آرند.
ابوالمقداملغتنامه دهخداابوالمقدام . [ اَ بُل ْ م ِ ] (اِخ ) رجأبن حیوةبن جرول کندی . فقیهی معاصر و مجالس عمربن عبدالعزیز. وفات 112 هَ . ق . و صاحب حبیب السیر اضافه می کند از نقباء و اتقیاء شام و ابن خلکان گوید: او از علماست و مجالس عمربن عبدالعزیز بود و شبی نزد عم