متکحللغتنامه دهخدامتکحل . [ م ُ ت َ ک َح ْ ح ِ ] (ع ص ) سرمه کشنده یعنی آن که در چشم خود سرمه کشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرمه کشیده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکحل شود.
متقحللغتنامه دهخدامتقحل . [ م ُ ت َ ق َح ْ ح ِ ] (ع ص ) مرد خشک اندام بدحال . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پژمرده وخشک پوست شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقحل شود.
متقهللغتنامه دهخدامتقهل . [ م ُ ت َ ق َهَْ هَِ ] (ع ص ) رجل متقهل ؛ مرد گوشت براستخوان خشک شده و بدحال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بدحال . (آنندراج ). || فقیر و تهی دست . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || خوار و ذلیل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع ب
متکهللغتنامه دهخدامتکهل . [ م ُ ت َ ک َهَْ هَِ ] (ع ص ) به مرد کهل مانسته . (منتهی الارب ). کهل شده . به سن کهل رسیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلیکن ذلک المشایخ و المتکهلین دون الشبان . (ابن البیطار یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خود را به کهلان منسوب کرده . رجوع
متکاهللغتنامه دهخدامتکاهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) کاهل و سست و غافل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). تن آسان و تن پرور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
متکاهللغتنامه دهخدامتکاهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) کسی که خود را به قبیله ٔ کهلان منسوب میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).