متولهلغتنامه دهخدامتوله . [ م ُ ت َ وَل ْ ل ِه ْ ] (ع ص ) سرگشته و بیخود. (آنندراج ). اندوهگین و ملول و سرگشته وحیران و بیخود شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توله شود.
مثالیهلغتنامه دهخدامثالیه . [ م ِ لی ی َ /ی ِ ] (ع ص نسبی ) مؤنث مثالی . رجوع به مثالی شود.- اشباح مثالیه ؛ بعضی از فلاسفه قائلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آن را عالم اشباح نامندکه برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و
مثالةلغتنامه دهخدامثالة. [ م َ ل َ ] (ع مص )فاضل شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). افضل و افزون و گرامی شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) فضل . (از اقرب الموارد). || حسن حال . (از ذیل اقرب الموارد).
مطالعلغتنامه دهخدامطالع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) واقف و هوشمند و آگاه . (ناظم الاطباء). || آن که مطالعه کند. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مطالعه کننده . خواننده ٔ کتاب و جز آن : همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند. (جهانگشای جوینی
مطالعلغتنامه دهخدامطالع.[ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مطلع. (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) : و از مشارق ممالک و مطالع مسالک او شموس انصاف و... را طلوع داد. (سندبادنامه ص 8).به مهر خاتم دل در اصابعالرحمن به مهر خاتم وحی از مطالعالاعر
مثاله نویسلغتنامه دهخدامثاله نویس . [ م ِ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ فرمان . آنکه فرمان نویسد. نویسنده ٔ منشور : علم چهل صبح را مکتبی آراسته روح مثاله نویس ، نوح خلیفه ٔ کتاب .خاقانی (دیوان چ سجادی ص <
احتذاءلغتنامه دهخدااحتذاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نعل در پای کردن . نعلین در پای کردن . || پیروی کردن . || بجا آوردن حکم : احتذی مثاله ؛ بر نهاد وی کار کرد. || بکسی پی بردن .
مثالةلغتنامه دهخدامثالة. [ م َ ل َ ] (ع مص )فاضل شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). افضل و افزون و گرامی شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) فضل . (از اقرب الموارد). || حسن حال . (از ذیل اقرب الموارد).
توجیه محاللغتنامه دهخداتوجیه محال . [ ت َ / تُو هَِ م ُ /م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که ازدواج ضدین و اجتماع نقیضین را صورت بندد، مثاله شعر:در میان کسوت عباسیان رخسار اوروز عید اندر شب قدر است پیدا آمده .<b
سارقةالماءلغتنامه دهخداسارقةالماء. [ رِ ق َ تُل ْ ] (ع اِ مرکب ) آبدزدک : و مثاله آلة تسمی سارقة الماء فانک اذا ملأتها ماء و وضعت کله طرفیها فی آنیتن سطح مافیها من الماء سطح واحد فان الذی فیها من الماء یقف و لو دهراً. (آثار الباقیه ٔ بیرونی ).
قیسلغتنامه دهخداقیس . [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قال : الشی ٔ بغیره و علیه قیسا و قیاساً؛ قدره علی مثاله . (اقرب الموارد). || به ناز خرامیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قاس فلان ؛ تبختر و اشتدّ. || گرسنه شدن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سختی و
مثاله نویسلغتنامه دهخدامثاله نویس . [ م ِ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ فرمان . آنکه فرمان نویسد. نویسنده ٔ منشور : علم چهل صبح را مکتبی آراسته روح مثاله نویس ، نوح خلیفه ٔ کتاب .خاقانی (دیوان چ سجادی ص <