محقلغتنامه دهخدامحق . [ م َ ] (ع مص ) باطل گردانیدن . (آنندراج ). باطل کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ابطال . || ناچیز گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناچیز کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). || محو و پاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برکندن . استیصال . نیست کردن . || در اصطلاح صوف
محقلغتنامه دهخدامحق . [ م ُ ح ِق ق ] (ع ص ) ثابت کننده . خلاف مبطل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارای حق . حق دارنده . (ناظم الاطباء). حق گوینده . حق دار. آنک حق به جانب او باشد. (آنندراج ). برحق . حق ور. آنکه حق با اوست . دارای حق . صاحب حق . ذی حق . بحق . سزاوار. بسزا
قاعدة ماکMac ruleواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که بر اساس آن ژرفای چشمة بیهنجاری مغناطیسی با پهنای نمودار دامنههای آن پیوند پیدا میکند
محکلغتنامه دهخدامحک . [ م ِ ح َک ک ] (ع اِ) سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم آلت از حَک ّ به معنی سائیدن سنگ زرکش که سیاه باشد و بر آن آزمایش زر کنند. (غیاث ) (آنندراج ). سنگی که بدان زر و سیم عیارکنند. (ناظم الاطباء). سنگ که بدان زر و سیم و بعض فلزات دیگر
محیقلغتنامه دهخدامحیق . [ م َ ] (ع ص ) محوق . نعت است از حوق . روفته و نرم و هموار شده . رجوع به حوق شود. || پیکان باریک و تیز. پیکان تنک . (مهذب الاسماء).
محققینلغتنامه دهخدامحققین . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ] (ع ص ، اِ)ج ِ محقق (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محقق شود.
محقلةلغتنامه دهخدامحقلة. [ م َ ق َ ل َ ] (ع اِ) کشت زار. ج ، محاقل . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محقدلغتنامه دهخدامحقد. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) کسی که کینه می آورد و سبب میشود کینه را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به کینه آورنده . || آن که بعد جستن از معدن چیزی نیابد. (آنندراج ). آن که در معدن تفحص کرده چیزی نیافته است . (از منتهی الارب ).
محقانلغتنامه دهخدامحقان . [ م ِ (ع ص ) کمیز نگاهدارنده . || بسیار میزنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محقانهلغتنامه دهخدامحقانه . [ م ُ ح ِق ْ قا ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چون محقان . حقدارمانند. از روی حق . رجوع به محق شود.
محققینلغتنامه دهخدامحققین . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ] (ع ص ، اِ)ج ِ محقق (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محقق شود.
محقلةلغتنامه دهخدامحقلة. [ م َ ق َ ل َ ] (ع اِ) کشت زار. ج ، محاقل . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محقق دوملغتنامه دهخدامحقق دوم . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ق ِ دُوْ وُ ] (اِخ ) محقق ثانی . رجوع به علی بن حسین بن عبدالعالی کرکی عاملی شود.
محقق ریاسیلغتنامه دهخدامحقق ریاسی . [ م ُ ح َق ْ ق َ ق ِ ] (اِ مرکب ) نام قسمی خط عربی اختراع ذوالریاستین فضل بن سهل .(از الفهرست ابن الندیم ). رجوع به محقق (خط) شود.
محقق سبزواریلغتنامه دهخدامحقق سبزواری . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ق ِ س َ ] (اِخ ) رجوع به سبزواری محمد باقر... و قصص العلماء ص 275 شود.
دمحقلغتنامه دهخدادمحق . [ دَ ح َ ] (ع ص ، اِ) شیر شب مانده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
دمحقلغتنامه دهخدادمحق . [ دُ ح ُ ] (ع اِ) دارودان بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انفیه دان . (ناظم الاطباء).
مدمحقلغتنامه دهخدامدمحق . [ م ُ دَ ح ِ ] (ع ص ) ترکننده ٔ جامه به آب سبوس . (آنندراج ). آهاردهنده ٔ جامه . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دمحقة. رجوع به دمحقة شود.
متمحقلغتنامه دهخدامتمحق . [ م ُ ت َ م َح ْ ح ِ ] (ع ص ) محو وپاک شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). محو شده و باطل شده . (ناظم الاطباء). || گم گشته و کاسته شده . || سوخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تمحق شود.
نامحقلغتنامه دهخدانامحق . [ م ُ ح ِق ق / ح ِ ] (ص مرکب ) که صاحب حقی نیست . که بر حق نیست . که مصاب نیست .