محول کردن

مترادف

۱. سپردن، واگذاشتن، احاله کردن
۲. موکول کردن، منوط کردن

جست‌وجوی دقیق

محول کردن

لغت‌نامه دهخدا

محول کردن . [ م ُ ح َوْ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن . واگذاشتن . فکندن . واگذار کردن . بازگذاشتن .- محول کردن به ... ؛ گذاشتن به ... واگذاشتن به ... گذاشتن کاری به کسی . واگذاشتن کاری به کسی .

محول کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. سپردن، واگذاشتن، احاله کردن ۲. موکول کردن، منوط کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

مهول

مهول . [ م َ ] (ع ص ) هائل . ترسناک . (غیاث ). بسیار ترس آور.خوفناک . هولناک . سهمگین . سهمناک . پر بیم و ترس . مخوف . هول مهول ، تأکید است . (منتهی الارب ) : سیل مرگ از فراز قصد تو کردتیز برخیز از این مهول مسیل . ناصرخسر

مهول

لغت‌نامه دهخدا

مهول . [ م ُ هََ وْ وِ ] (ع ص ) سوگند به آتش خوراننده . (منتهی الارب ). مُحَلَّف . (اقرب الموارد) (لسان العرب ).

معول

لغت‌نامه دهخدا

معول . [ م َ ] (ع ص ) مغلوب صبر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیطاقت شده ومغلوب گشته در صبر و شکیبایی . (ناظم الاطباء). || اعتمادکرده شده . صیغه ٔ اسم مفعول از عول که به معنی اعتماد و تکیه کردن است . (غیاث ) (آنندراج ).

معول

لغت‌نامه دهخدا

معول . [ م َع ْ وَ ] (ع اِ) جای تکیه و اعتماد و جای استعانت . (غیاث ) (آنندراج ).

معول

لغت‌نامه دهخدا

معول . [ م ِع ْ وَ ] (ع اِ) آهنی که بدان کوه کنند و میتین . ج ، معاول . (منتهی الارب ). کلنگ آهنی که بدان سنگ را شکافند. (غیاث ) (آنندراج ). تیشه ٔ بزرگ که بوسیله ٔآن صخره ها را شکافند. (از اقرب الموارد) : با کسی که در همه ٔ ابواب بر تو مُعَوَّل کند به

جست‌وجوی مشابه

محول کردنی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

assignable

محول کردن به

دیکشنری فارسی به عربی

مندوب

وظیفه محول کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

task

محول کردن اختیار

دیکشنری فارسی به انگلیسی

vest

محول کردن مسئولیت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

entrust

جست‌وجوی متن

ترادیسیدن

دیکشنری فارسی به عربی

محول

مبدل

دیکشنری فارسی به عربی

محول

تفویض شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

واگذار شدن، محول شدن، سپرده شدن

بسپردن

گویش مازنی

سپردن – محول نمودن

devolve

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گذشت، واگذاردن، محول کردن، تفویض کردن

جست‌وجوی هم‌آغاز

محول

لغت‌نامه دهخدا

محول . [ م ُ ح َوْ وَ ] (اِخ ) شهرکی است نیکو و پاکیزه و خرم با بستانها و میوه های بسیار و بازارها و آبها، در یک فرسنگی بغداد. (معجم البلدان ). موضعی است غربی بغداد. (آنندراج ).- باب محول ؛ محله ٔ بزرگی است پهلوی محله ٔ کرخ که متصل به آن بوده است

محول

لغت‌نامه دهخدا

محول . [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) سپرده کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). سپرده شده . تحویل شده . واگذارشده . || مبدل شده و برگردانیده شده . (ناظم الاطباء). تغییر حال داده .

محول

لغت‌نامه دهخدا

محول . [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحویل . حال گردان . (یادداشت مرحوم دهخدا). بگرداننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرداننده . (غیاث ). برگرداننده و مبدل کننده و تغییردهنده . دیگرگون کننده . (ناظم الاطباء) : اگر محول حال ِ جهانیان نه قضاست <b

محول

لغت‌نامه دهخدا

محول . [ م ُح ْ وِ ] (ع ص ) نعت است از اِحْوال .- صبی محول ؛ کودک یک ساله .- ناقة محول ؛ ماده شتری که پس از کره ٔ ماده ، نر زاید و بالعکس .مُحَوِّل .- || ماده شتری که پس از گشن دادن باردار نشود.|| خداوند شتران ن

محول

لغت‌نامه دهخدا

محول . [م َ ] (ع ص ) ساعی و نمام . (منتهی الارب ماده ٔ م ح ل ). ماحل . (منتهی الارب ). || قحطرسیده . قحطزده : ارض محول ؛ زمین قحطرسیده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).

جست‌وجوی هم‌قافیه

محول

لغت‌نامه دهخدا

محول

لغت‌نامه دهخدا

محول

لغت‌نامه دهخدا

محول

لغت‌نامه دهخدا

محول

لغت‌نامه دهخدا

درپیوند

بیشتر بدانید

محول کردن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

فرهنگ مترادف و متضاد

گویش مازنی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا