ملوک الطوایفیفرهنگ فارسی عمیدویژگی نظام حکومتی فرمانروایی و حکمرانی مالکان بزرگ و سران عشایر بر رعایا و طوایف زیردست خود.
ملوک الطوایفیفرهنگ فارسی معین(مُ کُ طَّ یِ) [ ع . ] (اِمر.) فرمانروایی مالکین بزرگ و سران هر منطقه بر رعایا و مردم آن منطقه .
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (اِخ ) مجمعالجزایری است در اندونزی که بوسیله ٔ دریای باندا و دریای ملوک از جزایر سلب جدا شده است و 790000 تن سکنه دارد و مهمترین این جزایر «هالماهرا» و «سرام » و «آمبوان » است . (از لاروس ).
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (اِخ ) کتاب ملوک ، نام کتابی از تورات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به پادشاهان (کتاب ...) در همین لغت نامه شود.
ملوکفرهنگ فارسی عمید= مَلِک⟨ ملوک لخمیین: ملوک حیره یا مناذره که در زمان خسروپرویز منقرض شدند.
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَلِک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ِ ملک . پادشاهان . (ناظم الاطباء) : اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).چون که یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفته
خان خانیلغتنامه دهخداخان خانی . (حامص مرکب ) ملوک الطوایفی . رجوع به ملوک الطوایفی شود. || هرج و مرج .
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (اِخ ) مجمعالجزایری است در اندونزی که بوسیله ٔ دریای باندا و دریای ملوک از جزایر سلب جدا شده است و 790000 تن سکنه دارد و مهمترین این جزایر «هالماهرا» و «سرام » و «آمبوان » است . (از لاروس ).
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (اِخ ) کتاب ملوک ، نام کتابی از تورات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به پادشاهان (کتاب ...) در همین لغت نامه شود.
ملوکفرهنگ فارسی عمید= مَلِک⟨ ملوک لخمیین: ملوک حیره یا مناذره که در زمان خسروپرویز منقرض شدند.
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَلِک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ِ ملک . پادشاهان . (ناظم الاطباء) : اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).چون که یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفته
دملوکلغتنامه دهخدادملوک . [ دُ ] (ع اِ) سنگ تابان گرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگ سیاه گرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دملوق شود.
حبةالملوکلغتنامه دهخداحبةالملوک . [ ح َب ْ ب َ تُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) ماهودانه . رجوع به حب الملوک شود.
حسرت الملوکلغتنامه دهخداحسرت الملوک . [ ح َ رَ تُل ْ م ُ ] (اِمرکب ) دلمه ٔ مونبار است و آن دلمه (طلمه ) بوده است که از قیمه ریزه ٔ گوشت و برنج پخته پر میکرده اند و نامهای دیگر آن : حسیبک و حسیب الملوک و حسیب بزغاله و جنبل و بریان الفقرا بوده . لکن امروز خرده ٔ جگر و شش وگُرده (قلوه ) و دل با پیاز د
حسن اشرف الملوکلغتنامه دهخداحسن اشرف الملوک . [ ح َ س َ ن ِ اَ رَ فُل ْ م ُ ] (اِخ ) علاءالدوله . رجوع به علاءالدوله و سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 128 و 147 شود.