منجللغتنامه دهخدامنجل . [ م ِ ج َ ] (اِ) به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. (برهان ) (آنندراج ). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت به کار می برند. (ناظم الا
منجللغتنامه دهخدامنجل . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) داس . ج ، مناجل . (مهذب الاسماء)(آنندراج ). داس و ابزاری که بدان درو می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِحصَد. مِقضَب . مِقضاب . مِحطَب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بود ابلق زمان در تک تا شود منجل هلال م
منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م َ زِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای فرودآمدن لیکن اکثر به معنی جایی مستعمل است که مسافران بجهت خواب و آرام در آن فرودآیند. (غیاث ) (آنندراج ). ارجمند از صفات اوست و به الفاظ گرفتن و کردن و نهادن و بریدن و افتادن مستعمل
منجیللغتنامه دهخدامنجیل . [ م َ ] (اِخ ) نام محلی از ولایت طارم و خرزویل و نام قریه ای است قریب به آن و آن به خوبی آب و هوا و تواتر انهار و تراکم اشجار مشهور است و در دامان کوه واقع شده است و خانه های آن طبقه بر طبقه است و از آنجا به گیلان روند.(انجمن آرا) (آنندراج ). نام قریه ای از محال طارم
منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م َ زِ / زَ ] (ع مص ) نزول . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نزول شود.
منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م ُ زَ ] (ع ص ) فروفرستاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فروفرستاده شده . (غیاث ) (آنندراج ). نازل کرده شده . فرودآمده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : عالی دو آیت است علا و بها به هم در شأن دین و دولت تو هر دو منزل است . <p class="au
منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م ُ ن َزْ زَ ] (ع ص ) فروفرستاده : والذین آتیناهم الکتاب یعلمون انه منزل من ربک بالحق . (قرآن 114/6).
منجلابلغتنامه دهخدامنجلاب . [ م َ ج َ ] (اِ مرکب ) گوی را گویند که در پس حمامها و مطبخها کنند تا آبهای چرکین و مستعمل بدانجا رود. (برهان ) (از ناظم الاطباء). جایی را گویند که در پس حمامها بکنند تا آبهای چرکین در آنجا جمع شود و آن را پارگین نامند. (آنندراج ). مغاکی باشد که آب حمام یا آب باورچی خ
منجلعلغتنامه دهخدامنجلع. [ م ُ ج َ ل ِ ] (ع ص ) منکشف شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). منکشف . گشاده . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انجلاع شود.
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) روشن و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). هویدا و منکشف . روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73). || آنکه از وطن خو
منجلیقلغتنامه دهخدامنجلیق . [ م َج َ ] (معرب ، اِ) منجنیق . (المعرب جوالیقی ص 307) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغة ص 41). رجوع به منجنیق شود.
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ِ ج ِ ] (ص ) صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
منجل الناصورلغتنامه دهخدامنجل الناصور. [ م ِ ج َ لُن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) آلتی از آلات دستکاران (جراحان ) و آن آلتی باشد که التصاق را باز کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
منجلابلغتنامه دهخدامنجلاب . [ م َ ج َ ] (اِ مرکب ) گوی را گویند که در پس حمامها و مطبخها کنند تا آبهای چرکین و مستعمل بدانجا رود. (برهان ) (از ناظم الاطباء). جایی را گویند که در پس حمامها بکنند تا آبهای چرکین در آنجا جمع شود و آن را پارگین نامند. (آنندراج ). مغاکی باشد که آب حمام یا آب باورچی خ
منجلعلغتنامه دهخدامنجلع. [ م ُ ج َ ل ِ ] (ع ص ) منکشف شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). منکشف . گشاده . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انجلاع شود.
منجلیلغتنامه دهخدامنجلی . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) روشن و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). هویدا و منکشف . روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73). || آنکه از وطن خو
منجلیقلغتنامه دهخدامنجلیق . [ م َج َ ] (معرب ، اِ) منجنیق . (المعرب جوالیقی ص 307) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغة ص 41). رجوع به منجنیق شود.
ابومنجللغتنامه دهخداابومنجل . [ اَ م ِ ج َ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از مرغان آبی با منقار طویل مانند داس و منجل . (المرصع).