نشیملغتنامه دهخدانشیم . [ ن ِ ] (اِ) نشیمن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). جا و مقام نشستن . (از برهان قاطع). محل و مقام نشستن آدمی و طیور. (آنندراج ) (انجمن آرا). جای و مکان نشستن . توقفگاه . (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن . آشیانه . آرامگاه . (غیاث اللغات ). نشینه مخفف آن است
نشیمفرهنگ فارسی عمید۱. [مخففِ نشیمن] = نشیمن۲. آشیانۀ مرغ: ◻︎ چنین گفت سیمرغ با پور سام / که ای دیده رنج نشیم و کنام (فردوسی: ۱/۱۷۱).
نیسملغتنامه دهخدانیسم . [ ن َ س َ ] (ع اِ) باد نرم . (منتهی الارب ). نَسَم . (از اقرب الموارد). || راه ناپیدا و محوشده . (منتهی الارب ). طریق دارس مستقیم ، لغتی است در نیسب . (از متن اللغة).
نسملغتنامه دهخدانسم . [ ن َ ] (ع مص ) سخت وزیدن باد. (از ناظم الاطباء). نسیم . نَسَمان . (المنجد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به نسیم شود. || متغیر شدن چیزی . (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). دیگرگون شدن . || سپل زدن شتر.(از ناظم الاطباء). فروکوفتن شتر با سپلش ز
نسملغتنامه دهخدانسم . [ن َ س َ ] (ع اِ) دَم روح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفَس روح . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انسام ، نسم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تاسه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دم باد نرم ، و اول بادی که وزیدن گیرد. و فی الحدیث : بعثت فی نسم
نشملغتنامه دهخدانشم . [ ن َ ش َ ] (ع اِ) درختی است که از وی کمان سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || نارون . دردار. بوقیصا. آن را نشم اسود نیز خوانند.(یادداشت مؤلف ). || (مص ) خال خال گردیدن گاو. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). خال دار سپید و سیاه
نشملغتنامه دهخدانشم . [ ن َ ش ِ ] (ع ص ) گاو که در آن خجکهای سپید و سیاه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گاوی که در پوستش نقطه های سیاه و نقطه های سفید باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد).
نشیمنلغتنامه دهخدانشیمن . [ ن ِ م َ ] (اِ) جای . مقام . (صحاح الفرس ) (آنندراج ). جایگاه . قرارگاه . (ناظم الاطباء). جای نشستن . جای اقامت : مر او را به هر بوم دشمن نماندبدی را به گیتی نشیمن نماند. فردوسی .صدری که دایم از پی تفویض ک
نشیمنگاهلغتنامه دهخدانشیمنگاه . [ ن ِ م َ ] (اِ مرکب ) آنجا که نشینند. (یادداشت مؤلف ). جای نشستن . || آشیانه . لانه . رجوع به نشیمن شود. || آنجای تن که بر او نشینند. مقعد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه بر آن نشینند. رجوع به نشیمن شود.
نشیمنگهلغتنامه دهخدانشیمنگه . [ ن ِ م َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) نشیمنگاه . جای نشیمن . رجوع به نشیمن و نشیمنگاه شود : چه کردید ایدر نه جای شماست که ز آن سو نشیمنگه اژدهاست .اسدی .
نشیمهلغتنامه دهخدانشیمه . [ ن َ م َ / م ِ ] (اِ) پوست خام پیراسته . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (از اداة الفضلا). پوست و تاسمه ٔ خام پیراسته را گویند که از آن بند کارد وامثال آن سازند. (برهان قاطع) (آنندراج ). پوست خام پیراسته که از آن بند کارد و شمشیر و جز آن ساز
مقامفرهنگ مترادف و متضاد۱. پست، درجه، رتبه ۲. جاه، سمت، شان، قدر، مرتبه، مسند، منزلت، منصب، نشیم ۳. اشل، پایه
تکندلغتنامه دهخداتکند. [ ت َ / ت ِ ک َ ] (اِ) آشیانه ٔ مرغان را گویند... و جای مرغ خانگی را نیز گویند. (برهان ). آشیانه ٔ مرغان باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). آشیانه ٔ مرغان است چه خانگی و چه صحرایی . (انجمن آرا) (آنندراج ). خانه ٔ مرغ و جای داشتن
مأجوجلغتنامه دهخدامأجوج . [ م َءْ ] (اِخ ) نام پسر یافث . (ناظم الاطباء). ابومعاذ مأجوج را یمجوج گفته . در حدیث است که یأجوج و مأجوج امتی اند از فرزندان یافث بن نوح علیه السلام و چهار امیر دارند و نمی میرد یکی ازایشان تا نمی بیند از اولاد خود هزار سوار را... (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (
نشستلغتنامه دهخدانشست . [ ن ِ ش َ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم و اسم مصدر است از نشستن . رجوع به نشستن شود. || نشستن . جلوس : بزرگان گزیدند جای نشست بیامد یکی مرد طشتی به دست . فردوسی .ز میدان بیامد به جای نشست ابا پهلوانان خس
نشیمنلغتنامه دهخدانشیمن . [ ن ِ م َ ] (اِ) جای . مقام . (صحاح الفرس ) (آنندراج ). جایگاه . قرارگاه . (ناظم الاطباء). جای نشستن . جای اقامت : مر او را به هر بوم دشمن نماندبدی را به گیتی نشیمن نماند. فردوسی .صدری که دایم از پی تفویض ک
نشیمنگاهلغتنامه دهخدانشیمنگاه . [ ن ِ م َ ] (اِ مرکب ) آنجا که نشینند. (یادداشت مؤلف ). جای نشستن . || آشیانه . لانه . رجوع به نشیمن شود. || آنجای تن که بر او نشینند. مقعد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه بر آن نشینند. رجوع به نشیمن شود.
نشیمنگهلغتنامه دهخدانشیمنگه . [ ن ِ م َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) نشیمنگاه . جای نشیمن . رجوع به نشیمن و نشیمنگاه شود : چه کردید ایدر نه جای شماست که ز آن سو نشیمنگه اژدهاست .اسدی .
نشیمند دیولغتنامه دهخدانشیمند دیو. [ن ِ م َ دِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نشیمن دیو. عالم . دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به نشیمن دیو شود.
نشیمن دیولغتنامه دهخدانشیمن دیو. [ ن ِ م َ ن ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از انجمن آرا). نشیمند دیو. (ناظم الاطباء) : چون نترسم که در نشیمن دیوهیچ تعویذ جان نمی یابم .خاقانی .
دوزخ نشیملغتنامه دهخدادوزخ نشیم . [ زَ ن ِ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که نشیمن او دوزخ باشد. (انجمن آرا). رجوع به دوزخی شود.
پارانشیملغتنامه دهخداپارانشیم . (فرانسوی ، اِ) نسج سلولی نرم و اسفنجی که در برگها و ساقه های نازک و میوه ها فواصل قسمتهای الیافی را پر میکند.
تنشیملغتنامه دهخداتنشیم . [ ت َ ] (ع مص ) بوی گوشت بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ). برگردیدن گوشت و بوی گرفتن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درشدن در کاری . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آغازکردن کاری را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || در بدی شد
پارانشیمفرهنگ فارسی عمیدبافت سلولی نرم و اسفنجی که در برگها و ساقههای نازک گیاهان و میوهها فواصل قسمتهای الیافی را پر میکند.
کلانشیمفرهنگ فارسی عمیدنوعی بافت نگهدارندۀ گیاهی که دیوارۀ یاختههای آن ضخیم شده و باعث استحکام بخشهای علفی میشود.