نیوشندهلغتنامه دهخدانیوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف ) گوش کننده . شنونده . (برهان قاطع) (آنندراج ). سامع. مستمع : تهمتن بدو گفت من بنده ام سخن هرچه گوئی نیوشنده ام . فردوسی .بگو تا چه داری بیار از خرد<b
نیوشندهفرهنگ فارسی عمیدشنونده؛ گوشدهنده: ◻︎ نیوشندهای نیک باید نخست / گهر بیخریدار نآید درست (نظامی۶: ۱۱۶۴).
نویسندهلغتنامه دهخدانویسنده . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه نوشتن تواند. (یادداشت مؤلف ). که سواد نوشتن دارد : سدیگر هر آن کس که داننده بودنویسنده و چیزخواننده بود. فردوسی .نویسنده را دست گویا بود<b
نویسندهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) کسی که کتاب، مقاله، یا داستان مینویسد.۲. [قدیمی] دبیر.۳. [قدیمی] باسواد.
نیوشواژهنامه آزادبن مضارع و فعل امر از نیوشیدن؛ گوش بده، گوش بسپر، بشنو. || در ترکیب به معنی شنونده، نیوشنده: سخن نیوش.
نانیوشندهلغتنامه دهخدانانیوشنده . [ نیوش َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ناشنونده . || که نمی نیوشد. که نصیحت شنو نیست . ناپذیرنده : چه می گویم ای نانیوشنده مردترا گوش بر قصه ٔ خواب و خورد.نظامی .