پخمهدیکشنری فارسی به انگلیسیclod, doltish, half-witted, idiot, ignoramus, nincompoop, ninny, oafish, obtuse, simpleton, slow-witted, stupid, thickhead, unintelligent, witless
خیمعلغتنامه دهخداخیمع. [ خ َ م َ ] (ع ص ، اِ) زن زناکار. زن فاجر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیمةلغتنامه دهخداخیمة. [ خ َ م َ ] (اِخ ) کوهچه ٔ منفرد بالای ابانین . در این مکان آبی است موسوم به عبادة که از آن بنی عبس است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
خمچهلغتنامه دهخداخمچه . [ خ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) خم کوچک . (ناظم الاطباء). خنبچه . خنبک . (یادداشت بخط مؤلف ) : گل خمچه اش نزد طراح جام بعقل مخمر برآورده خام بود خمچه قسمی ز خم لیک خردتوانش ببزم بزرگان نبرد.<p c
خمعلغتنامه دهخداخمع. [ خ َ ] (ع مص ) خمیده رفتن مانند آنکه لنگ باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
پخمگیلغتنامه دهخداپخمگی . [ پ َ م َ / م ِ ] (حامص ) سادگی .حالت و چگونگی آنکه پخمه است و رجوع به پخمه شود.