پیختنلغتنامه دهخداپیختن . [ ت َ ] (مص ) پیچیدن . (برهان ). برتافتن . رجوع به برپیختن شود. پیچاندن . لف : هست بر خواجه پیخته رفتن راست چون بر درخت پیچید سن این عجبتر که می نداند اوشعر از شعر و خشم را از خن . رودکی .طفل را چون
پیختنفرهنگ فارسی عمیددر هم پیچیدن؛ پیچیدن: ◻︎ همه طومارها به هم درپیخت / داد تا پیک پیش خسرو ریخت (نظامی۴: ۷۳۱).
ختن خاتونلغتنامه دهخداختن خاتون . [ خ ُ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از کنیزکان شاپور است و نظامی در خمسه او را نام برده است : همایون و سمن ترک و پریزادختن خاتون و گوهر ملک و دلشاد. نظامی .ختن خاتون چنین گفت از سر هوش که تنها بود شمشادی قصب
ختنلغتنامه دهخداختن . [ خ ُ ت َ] (اِخ ) بنابر قول یاقوت ختن که گاهی با تشدید تاء نیز می آید نام ولایتی است بزیر کاشغر و در پشت یوزَکَند. که از بلاد ترکستان بشمار می آید این ولایت وادئی است در بین جبال و وسط بلاد ترک و سلیمان بن داودبن سلیمان ابوداود معروف به حجاج ختنی منتسب بدین ناحیت است او
ختنلغتنامه دهخداختن . [ خ َ ] (ع مص ) بریدن غلاف سر نره ٔ ولد. (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد). ختنه کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). سنت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || بریدن . قطع کردن . (متن اللغة) (معجم الوسیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مجلس ختنه سور
ختنلغتنامه دهخداختن . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) ابو عبداﷲ محمدبن حسن بن ابراهیم فارسی استرآبادی معروف به ختن . وی این لقب را ازآن دارد که خَتَن و صهر امام ابوبکر اسماعیلی بود. او از فقیهان زمان خود بود و اطلاعات فراوانی در مذهب شافعی داشت . چهار فرزند او بنامهای : «بشرالفضل » و «ابوالنصر عبیداﷲ» و
ختنلغتنامه دهخداختن . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) ابوبکر بشربن خلف الختن وی مقری است که از خالد و معتمربن سلیمان و عبدالوهاب ثقفی ونصربن کثیر و ابراهیم بن خالد صنعانی روایت کرده و از او ابوزرعه و ابوحاتم رازیان روایت کرده اند. ابوحاتم رازی او را از ثقات می داند. (از انساب سمعانی ).
پیختهلغتنامه دهخداپیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پیختن . رجوع به پیختن شود. || میده . (غیاث ).
درپیختنلغتنامه دهخدادرپیختن . [ دَ ت َ ](مص مرکب ) پیختن . پیچیدن : لَی ّ؛ درپیختن باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 6 س 2). رجوع به پیختن شود.
بربیختنلغتنامه دهخدابربیختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) (از: بر + بیختن ، صورتی از پیختن ) پیختن . برپیختن . پیچیدن . تافتن : گفت ... رسول برای پسر عمه اش حکم کرد و لب بر بیخت بطریق استهزاء. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص
برپیختنلغتنامه دهخدابرپیختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچیدن برخود چون ماری . (یادداشت مؤلف ) : طفل را چون شکم بدرد آمدهمچو افعی ز رنج او برپیخت . پروین خاتون .رجوع به پیختن شود.
درپیختنلغتنامه دهخدادرپیختن . [ دَ ت َ ](مص مرکب ) پیختن . پیچیدن : لَی ّ؛ درپیختن باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 6 س 2). رجوع به پیختن شود.
شپیختنلغتنامه دهخداشپیختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) پاشیدن باشد مطلقاًاعم از آب و غیره . (برهان ). پاشیدن است و آن را اشپیختن و اشپوختن و شپوختن نیز گویند. (فرهنگ نظام ).
اشپیختنلغتنامه دهخدااشپیختن . [ اِ ت َ ] (مص ) شپیختن . اشپوختن . اشبوختن . پاشیدن اعم از آب و جز آن . گل نم زدن . ترشح کردن : چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته در سم اسبش براه لؤلؤ اشپیخته در د