کدینلغتنامه دهخداکدین . [ ک ُ ] (اِ) بمعنی کدنگ است و آن چوبی باشد که گازران و دقاقان بدان جامه را دقاقی کنند. (برهان ) (آنندراج ) : از حربه سینه ماند چون کنده از تبروز گرز مغز گردد چون جامه از کدین . مسعودسعد.نگه دار اندرین آشفته
کدینفرهنگ فارسی عمیدچوبی که گازران با آن جامه را میکوبند؛ کوبین؛ شنگینه: ◻︎ دل مؤمنان را ز وسواس امانی / سر ناصبی را به حجت کدینی (ناصرخسرو: ۱۷).
کدینفرهنگ فارسی معین(کَ دِ) (اِ.) چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند. کدنگ و کدینه نیز گفته می شود.
چقیدنلغتنامه دهخداچقیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) نیزه نصب نمودن و میخ فروکردن . || حمله کردن و بیگدیگر زدن . || خصومت کردن . (ناظم الاطباء). چخیدن . چغیدن . || همهمه شدن . (ناظم الاطباء). || درمانده شدن . (ناظم الاطباء). || چخیدن . چغیدن . دم زدن . و رجوع به چخیدن شود.
چکیدنلغتنامه دهخداچکیدن . [ چ ُ دَ ] (مص ) مکیدن . (از برهان ذیل چکیده ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). چوشیدن و چشیدن : پستان آب می چکد ایرا که دایه اوست طفل نبات را طلبد دایه جابجا. مولوی (از رشیدی ).رجوع به چُکیده شود.
ژکیدنلغتنامه دهخداژکیدن . [ ژَ / ژُ دَ ](مص ) با خویشتن دمدمه کردن از دلتنگی . (لغت نامه ٔ اسدی ). در خود همی تندیدن وهمی گفتن نرم نرم به تندی و خشم آلودگی . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). با خود همی دندیدن نرم نرم و خشم آلود. (لغت نامه ٔ اسدی ). آهسته سخن
کدنلغتنامه دهخداکدن . [ ک َ ] (ع مص ) منطقه کردن جامه را و بستن آن . (منتهی الارب ). مانند کمربند بر کمر بستن جامه را. (از ناظم الاطباء).
کدینهلغتنامه دهخداکدینه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کدنگ . (ناظم الاطباء) : به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمعنکوبد آهن سرد طمع کدینه ٔ من . خ
کدینهواژهنامه آزادکدینه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کدنگ. (ناظم الاطباء)
کودیانلغتنامه دهخداکودیان . [ ] (اِ) کودین . کودینه . چکش بزرگ یاکلوخ کوب . (از اشتینگاس ). میخکوب و کدین . (ناظم الاطباء). و رجوع به کودین ، کودینه ، کدین و کدینه شود.
کودینهلغتنامه دهخداکودینه . [ ن َ / ن ِ ] کودیان . کودین . (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء). کدنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کدین . کدینه و رجوع به کودیان ، کودین ، کدین و کدینه شود.
کدینهلغتنامه دهخداکدینه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کدنگ . (ناظم الاطباء) : به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمعنکوبد آهن سرد طمع کدینه ٔ من . خ
کدینهواژهنامه آزادکدینه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کدنگ. (ناظم الاطباء)
پاکدینلغتنامه دهخداپاکدین . (ص مرکب ) صاحب دین پاک . آنکس که اعتقاد پاک دارد.راست دین . فرهودی . (برهان ). حنیف مقابل ناپاکدین . و بددین : و این [ مردم ماوراءالنهر ] مردمانیند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز و پاکدین . (حدود العالم ).بشنگل تو ای موبد پاکدین یکی نامه
پاکدینفرهنگ نامها(تلفظ: pākdin) (در قدیم) (به مجاز) آن که در باور و اعتقادش استوار باشد ، پاک اعتقاد .