گروگانفرهنگ فارسی عمید۱. گروکردنی.۲. گروشده؛ چیزی که بهگرو گذارده شده.⟨ گروگان دادن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن.⟨ گروگان گرفتن: (مصدر متعدی) چیزی یا کسی را بهعنوان گرو گرفتن تا آنچه میخواهند دریافت کنند.
گروگانلغتنامه دهخداگروگان . [ گ ِ رَ / رُو ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرهون . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (جهانگیری ). رهینه . (مهذب الاسماء). شی ٔ یا شخصی که در مقابل وام یا برای اطمینان خاطر به رهن گذارند. چیزی که به گرو گذاشته میشود <span cla
گروگانلغتنامه دهخداگروگان . [ گ ُ ] (اِ) آلت تناسل . (برهان ). قضیب . (آنندراج ). کیر و لند. (جهانگیری ). کیر. نره ٔ مرد که آلت تناسل باشد : چیزی بر من نیست ز دو چیز عجب ترهرچند عجبهای جهان است فراوان از پیر جهان گشته ٔ ناگشته مهذب وز کودک می خورده ٔ ناخو
رواندرمانی روانکاوانهpsychoanalytic psychotherapyواژههای مصوب فرهنگستاندرمان به روش روانکاوی سنتی یا یکی از گونههای خاص آن نظیر رواندرمانیِ روانپویشی (psychodynamic psychotherapy)
گروگان بردنلغتنامه دهخداگروگان بردن . [ گ ِ رَ / رُوب ُ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به گرو همراه خود بردن . شخصی را بعنوان گروگان همراه خویش بردن : بشد زنگه با نامور شهریارگروگان ببرد از در شهریار.فردوسی .
گروگان خواستنلغتنامه دهخداگروگان خواستن . [ گ ِ رَ / رُو خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را به رهن طلبیدن . تقاضای رهن کردن . کسی را طلبیدن تا به گرو نزد خود نگاه دارند : گروگان همی خواهد از شهریارچو خوا
گروگان فرستادنلغتنامه دهخداگروگان فرستادن . [ گ ِ رَ / رُو ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به رهن برای کسی فرستادن : چو هر سه بدین نامدار انجمن فرستی گروگان بنزدیک من . فردوسی .وز آن پس که آن کرده باشیم نیز<b
گروگان کردنلغتنامه دهخداگروگان کردن . [ گ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) به گرو سپردن چیزی یا کسی را : همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم . فردوسی .از من خسیس تر که بود در جهان گر ت
گروکانلغتنامه دهخداگروکان . [ گ ِ رَ / رُو ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صورتی و تلفظی از گروگان . رجوع به گروگان (بهمه ٔ معانی ) شود.
گروگان بردنلغتنامه دهخداگروگان بردن . [ گ ِ رَ / رُوب ُ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به گرو همراه خود بردن . شخصی را بعنوان گروگان همراه خویش بردن : بشد زنگه با نامور شهریارگروگان ببرد از در شهریار.فردوسی .
گروگان خواستنلغتنامه دهخداگروگان خواستن . [ گ ِ رَ / رُو خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را به رهن طلبیدن . تقاضای رهن کردن . کسی را طلبیدن تا به گرو نزد خود نگاه دارند : گروگان همی خواهد از شهریارچو خوا
گروگان فرستادنلغتنامه دهخداگروگان فرستادن . [ گ ِ رَ / رُو ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به رهن برای کسی فرستادن : چو هر سه بدین نامدار انجمن فرستی گروگان بنزدیک من . فردوسی .وز آن پس که آن کرده باشیم نیز<b
گروگان کردنلغتنامه دهخداگروگان کردن . [ گ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) به گرو سپردن چیزی یا کسی را : همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم . فردوسی .از من خسیس تر که بود در جهان گر ت
گروگان دادنلغتنامه دهخداگروگان دادن . [ گ ِ رَ / رُو دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به گرو سپردن . چیزی را به رهن کسی دادن : بیک تن ده از روم تاوان دهی روان را و جان راگروگان دهی .فردوسی .