گروگیرلغتنامه دهخداگروگیر. [ گ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) رهن گیرنده . کسی که از دیگری چیزی رابه رهن ستاند مقابل وام یا تعهدی دیگر : عارف و عامی بودند گروگیر از توتو از آن هر دو گروگیر به فریاد و نفیر.سوزنی .</
چرورلغتنامه دهخداچرور. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه که در 4هزارگزی شمال باختری ترک و 15هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و 848</spa
رورلغتنامه دهخدارور. (اِخ ) ناحیه ای است در سند بر ساحل رود مهران ، و بین آن و ملتان چهار منزل است . (از معجم البلدان ).
پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. دون پرور. دین پرور. ذره پر
پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ َرْ وَ / پ َ ] (اِ) پیوند بود مطلقاً خواه پیوند انسان به انسان و خواه درخت با درخت باشد. (برهان قاطع). || طراز. ریشه . فراویز. سجاف .
گروگیر کردنلغتنامه دهخداگروگیر کردن . [ گ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) به رهن گرفتن . به رهن خود درآوردن : گرو کن به عمر ابد جام راگروگیر کن باده ٔ جام را.نظامی .
گروگیر کردنلغتنامه دهخداگروگیر کردن . [ گ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) به رهن گرفتن . به رهن خود درآوردن : گرو کن به عمر ابد جام راگروگیر کن باده ٔ جام را.نظامی .