گستفرهنگ فارسی عمیدزشت؛ قبیح؛ نازیبا: ◻︎ دلبرا دو رخ تو بس خوب است / از چه با یار کار گست کنی (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۳).
گستلغتنامه دهخداگست . [ گ َ ] (ص ) زشت . قبیح . نازیبا. (برهان ) (از آنندراج ). زشت . (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ) : دلبرا دو رخ تو بس خوب است از چه با یارکار گست کنی . عماره .روی ترکان بست نازیبا و گست زرد و پرچین چون ترنج آبخ
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
پست پستلغتنامه دهخداپست پست . [ پ َ پ َ ] (ق مرکب ) نرم نرمک . آهسته آهسته :عشق میگوید بگوشم پست پست صید بودن بهتر از صیادی است .مولوی .
گستاخ گستاخلغتنامه دهخداگستاخ گستاخ . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) اندک اندک رام . رفته رفته مأنوس . کم کم جسور : پریده مرغکان گستاخ گستاخ شمایل در شمایل شاخ در شاخ . نظامی .رضا دادش که در میدان و در کاخ نشیند با ملک گستاخ گستاخ .<p cla
گستاخفرهنگ فارسی عمید۱. بیادب.۲. [قدیمی] نترس؛ جسور؛ دلیر؛ بیپروا.⟨ گستاخ آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] اظهار گستاخی کردن؛ بیپروایی نمودن.
گستاخیفرهنگ فارسی عمید۱. بیپروایی؛ جسارت.۲. بیشرمی؛ وقاحت.⟨ گستاخی کردن: (مصدر لازم)۱. بیپروایی کردن؛ جسارت کردن.۲. پررویی کردن.
کستلغتنامه دهخداکست . [ ک َ ] (ص ) فضیح و شرم آور. || چرکین و ناپاک . || فرومایه . (ناظم الاطباء). || گست . زشت . (اوبهی ). نازیبا. (یادداشت مؤلف ) : اگر بهتر نگریسته شود خبث عقیدت او در طلعت کست ... مشاهدت افتد. (کلیله و دمنه ).گنجی و کتابی و جوینی و گلیمی ه
از چهلغتنامه دهخدااز چه . [ اَ چ ِ ] (ق مرکب ) برای چه ؟ چرا؟ عم ّ؟ عن ما؟ لِم َ؟ : دلبرا دو رخ تو بس خوبست از چه با یار کار گست کنی ؟ عماره ٔ مروزی .از چه توبه نکند خواجه که هر جا که بودقدحی می بخورد راست کند زود هراش .<p c
آبخستلغتنامه دهخداآبخست . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جزیره : رفت در دریا بتنگی [ظ: بیکّی ] آبخست راه دور از نزد مردم دوردست . بوالمثال (از فرهنگ اسدی پاول هورن ). بردشان باد تند وموج بلندتا بیک آبخستشان افکند.
نازیبالغتنامه دهخدانازیبا. (ص مرکب ) زشت . بدشکل . (ناظم الاطباء). قبیح . بدگل : روی ترکان هست نازیبا و گست زرد و پرچین چون ترنج آبخست . علی فرقدی .گرمی و سردی ترا هر دو مثالست از ستم زآن همی هریک جهان را زشت و نازیبا کند.<p
چاک و بستلغتنامه دهخداچاک و بست . [ ک ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بند و گشاد. در تداول عوام «دهان بی چاک و بست » و «چاک و بست نداشتن دهان » مصطلح است که دهان یاوه گو و فحاش و نیز بی پروا سخن گفتن و به هرزه درایی وفحاشی معتاد بودن را بدینگونه وصف کنند و گویند: دهانش بی چاک و بست است ؛ یا دهانش
گستاخفرهنگ فارسی عمید۱. بیادب.۲. [قدیمی] نترس؛ جسور؛ دلیر؛ بیپروا.⟨ گستاخ آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] اظهار گستاخی کردن؛ بیپروایی نمودن.
سگستلغتنامه دهخداسگست . [ س ُ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) انقطاع و بی سگست به معنی بی انقطاع . (غیاث ) (آنندراج ).
یرگستلغتنامه دهخدایرگست . [ ی َ گ َ ] (ق ) یرگس . حنان اﷲ. حاش للّه . حاشا. دورا. دوربادا. معاذاﷲ. (صحیح آن پرگست است ). (یادداشت مؤلف ) : پس این زنان گفتند حاش للّه ماهو بشر [ قرآن کریم ]؛ یرگست باد از این که مردم است مگر فرشته است گرامی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
پرگستلغتنامه دهخداپرگست . [ پ َ گ َ ] (ق ) هرگز. معاذاﷲ. پرگس . دورباد. مبادا. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). بمعنی معاذاﷲ است که در مقام انکار باشد یعنی مبادا که چنین باد. چون معاذاﷲ بود و مبادا بود. (فرهنگ اسدی چ طهران ). خدای ناکرده . حاشا : تشتر راد خوانمت پرگست
اگستلغتنامه دهخدااگست . [ اَ گ َ] (اِخ ) ستاره ایست که سهیل گویند. (ناظم الاطباء) (ازانجمن آرا) (از برهان ). رجوع به سهیل و اکست شود.
تنگستلغتنامه دهخداتنگست . [ ت َ گ َ ] (اِخ ) نام جایی است که بلور آبی از آنجا آورند و بلور آبی نوعی از بلور است در غایت لطافت و نهایت شهرت . (برهان ) (آنندراج ). جایی که بلورهای خوب از آنجا آورند. (ناظم الاطباء).