خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اجمل
/'ajmal/
معنی
جمیلتر؛ زیباتر؛ نیکوتر؛ بهتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اجمل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ajmal جمیلتر؛ زیباتر؛ نیکوتر؛ بهتر.
-
اجمل
لغتنامه دهخدا
اجمل . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) جمیل تر. احسن . خوبتر. زیباتر. نیکوتر.- امثال :اجمل من ذی العمامة . (مجمع الأمثال میدانی ).
-
جستوجو در متن
-
الغز
لغتنامه دهخدا
الغز. [ اَ غ َ ] (اِخ ) (ابن ...) مردی که نام او سعد یا عروه یا حارث بوده است . در مثل گویند: انکح من ابن الغز، و این مرد در داشتن مال فراوان و بزرگی نره ضرب المثل است . (از مجمع الامثال میدانی ذیل «انکح » و «اجمل ») (از ناظم الاطباء).
-
واسطالجزیره
لغتنامه دهخدا
واسطالجزیره . [ س ِ طُل ْ ج َ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است مذکور در شعر ذیل از اخطل شاعر عرب :کذبتک عینک ام رایت بواسطغلس الظلام من الرباب خیالا.و نیز:عفا واسط من اهل رضوی فنبتل فمجتمع الحرین فالصبر اجمل .(معجم البلدان ).
-
ذوالعمامة
لغتنامه دهخدا
ذوالعمامة. [ ذُل ْ ع ِ م َ] (اِخ ) لقب سعیدبن العاص بن امیّةُ، قرشی مکنی به ابواحیحة. و او جمالی بکمال و حرمت مقامی تمام داشت وهر جا که وی بود باحترام او هیچکس از قریش عمامه برسر نمی نهاد. و اجمل من ذوالعمامة، از امثال مبتذله ٔعرب است و مراد همین ابو...
-
شارة
لغتنامه دهخدا
شارة. [ رَ ] (ع اِ) صورت . ج ، شارات . (مهذب الاسماء) (دهار). || نشان روی . (دهار). || هیئت . || لباس . (دهار) (منتهی الارب ). یقال : فلان حسن الشارة؛ ای حسن الهیئة و اللباس . (دهار). و منه حدیث عاشورا: کانوا یلبسون فیه نسائهم حلیتهم و شارتهم ؛ ای لب...
-
فذلکة
لغتنامه دهخدا
فذلکة. [ ف َ ل َ ک َ ] (ع مص ) به پایان رسانیدن حساب را وپرداخته و فارع شدن از آن ، مخترعة من قوله اذا اجمل حساب : فذلک کذا و کذا. (از منتهی الارب ). به انجام رسانیدن حساب خود را و پرداختن آن را و فارغ گشتن از آن ، و این فعلی است اختراعی از فرموده ٔ ...
-
دحیه ٔ کلبی
لغتنامه دهخدا
دحیه ٔ کلبی . [ دِ ی َ ی ِ ک َ ] (اِخ )دحیةبن خلیفة الکلبی متوفی به حدود سال 45 هَ . ق . از مشاهیر صحابه ٔ پیغمبر اسلام و به حسن صورت معروف بود. پیغمبر اکرم او را به رسالت نزد قیصر روم شرقی (هرقل ) فرستاد (6 تا 7 هَ . ق .). دحیة تا زمان خلافت معاویه ...
-
بشارة
لغتنامه دهخدا
بشارة. [ ب ِ رَ ] (ع اِ) خبریکه در بشره تأثیر بخشد چنانکه آن را دگرگون سازد. و این در اندوه نیز بکار رود لیکن استعمال آن بیشتر در خبرهای شادی بخش است . ج ، بشارات و بشائر. در تاج العروس آمده است : و هرگاه بطور مطلق بکار رود بخیر اختصاص یابد. (از اقر...
-
بلاط
لغتنامه دهخدا
بلاط. [ ب َ ] (ع اِ) زمین رست و هموار. (منتهی الارب ). زمین هموار و نرم . (از اقرب الموارد). || سنگها که در سرا و جز آن گسترده باشند. (منتهی الارب ). حجر و سنگ که در خانه فرش شود. (از اقرب الموارد). تخته های سنگ که بدان زمین را فرش کنند. (از المنجد)....
-
ذئب الخمر
لغتنامه دهخدا
ذئب الخمر. [ ذِءْ بُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) در مجمع الامثال میدانی آمده است : اخبث من ذئب الخمر و اخبث من ذئب الغضا قال حمزة العرب تسمی ضروباً من البهائم بضروب من المراعی تنسبها الیها فیقولون : ارنب الخلة و ضب السحاء و ظبی الحلب و تیس الربلة و قنفذ بر...
-
قاری
لغتنامه دهخدا
قاری . (اِخ ) عاصم بن ابی النجود بهدله ٔ کوفی . از موالی بنی جذیمةبن ملک یا مالک بن نصر. ازقراء سبعه است . اصول قرائت را از زربن حبیش و ابوعبدالرحمن سلمی و سعدبن ایاس شیبانی اخذ کرد. به اتفاق اهل صناعت عاصم اصوب و اجمل قراء سبعه بوده و در استنباط جوا...
-
ادماوا
لغتنامه دهخدا
ادماوا. [ اَ ] (اِخ ) شهریست زیبا واقع در داخل بلاد سودان از افریقای وسطی بین 5، 10 درجه عرض شمالی و 12، 17 درجه طول شرقی . طول آن از جنوب غربی بشمال شرقی در حدود 70 میل و کرسی آن یولا است و آن شهریست دارای 12 هزار سکنه و حاکم ادماوا آنجا نشیند. ناحی...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن عماربن شادی بصری . مؤلف تجارب السلف آرد (ص 177) که او مردی توانگر بود و ببصره رفت و بدانجا املاک خرید و دستگاه او بسیار شد و در اول آسیابان بود و بعد از آن به بغداد آمد حال او استقامت گرفت . گویند هر روز صد دینار صدقه دادی...