اصبابلغتنامه دهخدااصباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صَبَب . (منتهی الارب ). ج ِ صبب ،زمین نشیب و پستی . (آنندراج ). رجوع به صبب شود. || ج ِ صُب ّ. (قطر المحیط). رجوع به صب شود.
اصبابلغتنامه دهخدااصباب . [ اِ ] (ع مص ) در نشیب درآمدن . (منتهی الارب ). اَصَب َّ القوم ُ اصباباً؛ اخذوا فی الصبب . (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
اشبابلغتنامه دهخدااشباب . [ اِ ] (ع مص ) جوان گردانیدن . (منتهی الارب ). جوان کردن . || افزودن و قوی کردن . (منتهی الارب ). || خداوند فرزندان جوان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پدر فرزندان جوان شدن : اشب الرجل . (منتهی الارب ). || برانگیختن . برسکیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). برجهانیدن . || بر
اسبابفرهنگ فارسی عمید۱. لوازم؛ ساز و برگها؛ وسایل: اسباب خانه، اسباب سفر.۲. امکانات؛ لوازم مورد نیاز.۳. = سبب۴. [قدیمی] ثروت.
اسبابلغتنامه دهخدااسباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سبب . مایه ها. سِلعة.(منتهی الارب ). حماله . جامل . (منتهی الارب ). رسن ها. اواخی . پیوندها. اطراف . درها. (وطواط). وسایل . ساز. برگ . لوازم . آلات . همه ٔ چیزهای غیرخوردنی : همه مال و اسباب و این زیب و فرکنیزان مه روی
اسبابدیکشنری فارسی به انگلیسیappliance, applicator, appointments, article, contraption, device, effects, fitting, implement, tackle, thing, tool