بردارفرهنگ فارسی عمید۱. = برداشتن.۲. بردارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربردار.۳. قابل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شوخیبردار.
بردارلغتنامه دهخدابردار. [ ب َ ] (نف مرکب ) بردارنده . || پذیرنده . قبول کننده . (یادداشت مؤلف ). این کلمه به صورت مزید مؤخر در ترکیبات ذیل به کار رود که برخی درمعنی بردارنده و برخی در معنی پذیرنده بکار روند:- آب بردار (سخن و گفتار) ؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز
برگدارلغتنامه دهخدابرگدار. [ ب َ ] (نف مرکب ) برگ دارنده . دارای برگ . برگ دهنده . برگ بارآورنده . (ناظم الاطباء).- برگدار ساختن ؛ با برگ پوشاندن . (ناظم الاطباء).- برگدار شدن ؛ پربرگ شدن . (ناظم الاطباء). دارای برگ گشتن .
برگذارلغتنامه دهخدابرگذار. [ ب َ گ ُ ] (اِمص مرکب ) انجام . اجرا. (فرهنگ فارسی معین ). || عرض . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) انعام . عطیه . بخشش . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : برده بودم پیش جانان تحفه ٔ جانم بدست برگذار مختصربوده نکرد از من
بریدارلغتنامه دهخدابریدار. [ ] (اِ) سرور کشتی بانان : پس بفرمود تا بریدار، یعنی سرور کشتی بانان را با همه ٔ ملاحان که بر دجله کشتی دارند حاضر کنند چنانکه هیچ کس نماند که حاضر نشود. بریدار قریب دوهزارکشتیبان را حاضر کرد. (تجارب السلف نخجوانی ص 3
بردارندگیلغتنامه دهخدابردارندگی . [ ب َ رَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بردارنده . رجوع به بردارنده شود.
بردارندهلغتنامه دهخدابردارنده . [ ب َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رافع. (دهار). بلندکننده .بر بالا برنده . || برافرازنده . افراشته کننده : سپاس خدای را که بردارنده ٔ این ایوان است . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || از میان برنده . زایل کننده . نابو
برداریلغتنامه دهخدابرداری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) برداشتن . برداریدن . و چون به کلمات دیگر پیوندد معنی حاصل مصدری از مجموع برآید چنانکه در ترکیبات ذیل :- باربرداری . بهره برداری . پسه برداری .خاک برداری . شن برداری . عکس برداری . کلاه برداری . گودبرداری . نقشه برداری
بردار و بدولغتنامه دهخدابردار و بدو. [ ب َ رُ ب ِ دَ /دُو ] (ص مرکب ) دزد و عیار که چیزی را از پیش کسی به چستی بردارد و راه خود گیرد، گویند فلانی طرفه بردار و بدوی است . (آنندراج ). وردار و دررو : به سنگین باری کوه آورد تاب که بردار و
بردارندگیلغتنامه دهخدابردارندگی . [ ب َ رَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بردارنده . رجوع به بردارنده شود.
بردارندهلغتنامه دهخدابردارنده . [ ب َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رافع. (دهار). بلندکننده .بر بالا برنده . || برافرازنده . افراشته کننده : سپاس خدای را که بردارنده ٔ این ایوان است . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || از میان برنده . زایل کننده . نابو
دامن بردارلغتنامه دهخدادامن بردار. [ م َ ب َ ] (نف مرکب ) تُرتور. (منتهی الارب ). زنانی که دامن دراز ملکه یا زنان اشراف که بزمین می کشید از پس پشت بر دست داشتند تا بزمین نساید. جلواز. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). پسه بردار.
دست بردارلغتنامه دهخدادست بردار. [ دَ ب ُ ] (نف مرکب ) دست برنده . مقدم به جنگ .هنرنما. چابک . که زود دست به کاری برد : سپاهی فرستم تو سالار باش برزم اندرون دست بردار باش . فردوسی .یکی نامداری که بد یار اوی برزم اندرون دست بردار اوی
دست بردارلغتنامه دهخدادست بردار. [ دَ ب َ ] (نف مرکب ) دست بردارنده . ترک کننده . رفع مزاحمت کننده . رهاکننده .- دست بردارشدن ؛ خود را بازداشتن و احتراز کردن . (ناظم الاطباء).- || بخشیدن و معاف کردن . (ناظم الاطباء).- || باز ایستادن . (ناظم الاطباء).- || مو
خایه بردارلغتنامه دهخداخایه بردار. [ ی َ / ی ِ ب َ ] (نف مرکب ) چاپلوس . خوش آمدگوی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
خبردارلغتنامه دهخداخبردار. [ خ َ ب َ ] (فعل امر) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند. || کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش . (ناظم الاطباء). مواظب باش ، آگاه باش ، برو! بیا! کلمه ای است گفته میشود