تیزیدنلغتنامه دهخداتیزیدن . [ دَ ] (مص ) تیز زدن . (آنندراج ). رها کردن باد از دهان و یا از پائین . (ناظم الاطباء). تیز دادن . تیز رها کردن . گوزیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بود جولاه شحنه ٔ لاهورکه بتیزم به سبلت کرمش . حکیم شفائی (از آ
تزیدنلغتنامه دهخداتزیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بیرون کشیدن و برآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تریدن شود.
تیزدانلغتنامه دهخداتیزدان . (اِ مرکب ) مقعد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).نشستنگاه و کون و سرین . (ناظم الاطباء) : سخن تیز و دهان چون تیزدان است سخن قاروره ٔ شاش بیان است . فوقی یزدی (از آنندراج ).رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
گوزیدنلغتنامه دهخداگوزیدن . [ دَ ] (مص ) باد باصدا از راه پایین بیرون کردن . (ناظم الاطباء). تیز دادن . (آنندراج ). تیزیدن .
غژولیدنلغتنامه دهخداغژولیدن . [ غ ُ دَ ] (مص ) هشیار وچالاک بودن . (آنندراج ). متوجه بودن . (ناظم الاطباء). || شتاب کردن . (آنندراج ). || گوز دادن . (آنندراج ) (از فرهنگ شعوری ). تیزیدن و تیز دادن . || مشغول گشتن . || مقید بودن . || سعی و کوشش کردن . (ناظم الاطباء).
ستیزیدنلغتنامه دهخداستیزیدن . [ س ِ دَ ] (مص )جنگ و خصومت و پیکار نمودن . (آنندراج ) : که نادان ز دانش گریزد همی بنادانی اندر ستیزد همی . فردوسی .ابر از فزع باد چو از گوشه بخیزدبا باد در آویزد و لختی بستیزد.
ستیزیدنفرهنگ فارسی عمید۱. ستیزه کردن؛ جنگوجدال کردن: ◻︎ چو جنگ آوری با کسی برستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز (سعدی: ۵۳).۲. دشمنی کردن.۳. سرکشی و ناسازگاری کردن.
برستیزیدنلغتنامه دهخدابرستیزیدن . [ ب َ س ِ دَ ] (مص مرکب ) ستیزیدن . خصومت کردن . لجاجت کردن : مزن زن را ولی چون برستیزدچنانش زن که هرگز برنخیزد. نظامی .و گر با جوش گرمم برستیزدچنان جوشم کزو جوشن بریزد. نظامی