زرکوبیلغتنامه دهخدازرکوبی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل زرکوب . طلاکاری . (فرهنگ فارسی معین ) : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .|| (ص نسبی ) زرکوبی شده . هر چیزی که روی آن طلاکوبی شده باشد. (فرهنگ فارسی مع
زیرکوبیtamping 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایند متراکم کردن پارسنگ در زیر ریلبند برای ایجاد ظرفیت باربری و حفظ تراز هندسی خط آهن
زیرکوبی درزjoint peakingواژههای مصوب فرهنگستانعملیات فشردن زیر درز بهصورتیکه از سایر نقاط ریل بالاتر قرار گیرد تا افتادگی درز را جبران کند