سغرنهلغتنامه دهخداسغرنه . [ س ُ غ َ ن َ / ن ِ / س َغ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) سغر است که خارپشت بزرگ تیر انداز باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سغر و اسغر و سغرنه شود. (برهان قاطع چ معین ). و سکر
شغرنةلغتنامه دهخداشغرنة. [ ش َ رَ ن َ ] (ع مص ) پای پیچیده افکندن حریف را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغربة و شغزبة شود.
صغرنةلغتنامه دهخداصغرنة. [ ص َ رَ ن َ ] (ع مص ) خود را به بچگی زدن . (دزی ص 833). || مانند بچه بازی کردن . (دزی ص 833). || کودک بوجود آوردن . (دزی ایضاً).
سکرنهلغتنامه دهخداسکرنه . [ س ُ ک ُ ن َ / ن ِ] (اِ) سقرنه است که خارپشت را گویند. (آنندراج ). سغر و سغرنه . (جهانگیری ). رجوع به سغر و سغرنه شود.
سگرنهلغتنامه دهخداسگرنه . [ س ُ گ ُ ن َ/ ن ِ ] (اِ) به معنی سگر است که خارپشت تیرانداز باشد و به این معنی بازهم آمده است . (برهان ). رکاسه . (الفاظ الادویه ). رکاشه است و آن را سغر و سغرنه نیز گویند. (جهانگیری ). رجوع به سگر و سغر و سغرنه شود.
سفرنهلغتنامه دهخداسفرنه . [ س ُ ف َ ن َ / ن ِ ] (اِ) خارپشت .(آنندراج ). رجوع به سفر، سغر، سکرنه و سغرنه شود.
سیغرلغتنامه دهخداسیغر. [ غ ُ ] (اِ) سیخول است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سیخول ، سیخور، سگر، سغرنه و سکرنه شود.
سگزنهلغتنامه دهخداسگزنه . [ س ُ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) خارپشت کلان تیرانداز را گویند. یعنی خارهای خود را چون تیر اندازد. (برهان ). رجوع به سکرنه و سغرنه شود.
اسغرنهلغتنامه دهخدااسغرنه . [ اُ غ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) خارپشت . (مؤید الفضلاء). اسغر است که خارپشت تیرانداز باشد. (برهان ). رجوع به اسغر شود.