شظیلغتنامه دهخداشظی . [ ش َ ظا ] (ع اِ) استخوان کوچکی که به زانو و یا بازو و یا به جای باریک و ذراع ستور پیوسته است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پی ذراع . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || پیروان قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شظیلغتنامه دهخداشظی . [ ش َ ظا ] (ع مص ) لنگیدن اسب ازغیژیدن استخوان شظای آن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || منتفخ شدن مرده و دروا شدن هر دو دست و پای آن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دروا شدن هردو دست و پای مرده . (منتهی الارب ). رجوع به شَطی ̍ شود. || انشقاق عصب
شظیلغتنامه دهخداشظی . [ ش َ ظی ی ] (ع اِ) آماس لاشه ٔ مردار. (از ناظم الاطباء). به معنی شَظیَة است . (منتهی الارب ). رجوع به شظیة شود. || ملحق شوندگان بر قوم به سوگند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دخیلان برقومی به سوگند در حالی که از اصل و نژادشان نباشند.(از اقرب الموارد). || کرد زمین زراع
شظیلغتنامه دهخداشظی . [ ش ِ / ش َ ظی ی ] (ع اِ) ج ِ شَظیَّة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شظیة شود.
سگزیلغتنامه دهخداسگزی . [ س َ ] (اِخ ) نام کوهی است از سیستان مابین کیچ و مکران و دریای سند از پهلوی او میگذرد و تولد رستم در آن بود و در این تأمل است و بحجت نپیوسته است .(از رشیدی ). نام کوهی باشد در زابلستان و ساکنان آنجا را بنام آن کوه میخوانند و سگزیان میگویند رستم زال از آنجاست . (برهان
سگزیلغتنامه دهخداسگزی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سگز به سیستان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیستانی چه مردم سیستان به سخت جانی و سخت جگری مشهورند لهذا سیستان را سگستان گویند و سِجزی معرب آن و این با یای نسبت به سجستان نیست چنانکه صاحب قاموس گفته که منسوب باشد بلکه سجزی معرب سگزی است و یا
شجیلغتنامه دهخداشجی . [ ] (اِخ ) نام یکی از زنهای هارون الرشید خلیفه ٔ عباسی است و خدیجه و لبابة از بطن اوست . (از العقدالفرید ج 5 ص 396).
شجیلغتنامه دهخداشجی . [ ش َ ی ی ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). نام منزلی است در راه مکه از طریق بصره و در زمان حجاج عده ای از مردم آنجا از تشنگی به هلاکت رسیدند و چون این خبر به حجاج رسید دستور داد تا چاهی در آنجا حفر کنند. (از معجم البلدان ).
شظیفلغتنامه دهخداشظیف . [ ش َ ] (ع ص ) درخت خشک از بی آبی و سخت پژمرده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شظیظلغتنامه دهخداشظیظ. [ ش َ ] (ع ص ) چوب شکافته شده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جوال بسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، اشظاظ. (اقرب الموارد).
شظیةلغتنامه دهخداشظیة. [ ش َ ظی ی َ ] (ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قوس . (اقرب الموارد). || هر پاره ای از چیزی مانند: پاره ٔ چوب یا نی یا استخوان . ج ، شظایا، شَظی . پاره ای ازعصا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره ای از هر چیز. ج ، شظایا. شَظی یا شِظی ، شظیات . (
شظيةدیکشنری عربی به فارسیبرامدگي کوچک , توفال , اهن نبشي , خرد وقطعه قطعه کردن , تراشه کردن , تراشه , نوار يا تراشه ايکه براي بستن استخوان شکسته بکار ميرود , باريکه چوب , خرده شيشه , متلا شي شدن وکردن
غیزیدنلغتنامه دهخداغیزیدن . [ دَ ] (مص ) بمعنی غیژیدن است . در منتهی الارب آمده : شظی الفرس شظی ؛ لنگید اسب از غیزیدن استخوان شظای آن . رجوع به غیژیدن شود.
دروا گردیدنلغتنامه دهخدادروا گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )دروا شدن . برپا گردیدن . بپا خاستن : شَظی ̍؛ دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده . (از منتهی الارب ). رجوع به دروا شدن شود. || پراکنده شدن : امشاخ ؛ پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب ).
استخوانکلغتنامه دهخدااستخوانک . [ اُت ُ خوا / خا ن َ ] (اِ مصغر) استخوان کوچک : شَظی ؛ استخوانک که بزانو یا ببازو و یا بجای باریک از ساق و ذراع ستور پیوسته . مریج ؛ استخوانک سپید اندرون سرون .قمع؛ استخوانکی برآمده در نای گلو. (منتهی الارب ).
پیروانلغتنامه دهخداپیروان . [ پ َ / پ ِ رَ / رُ ] (اِ) ج ِ پیرو. تبع. ضبنه . وشیظ. (منتهی الارب ). اشیاع . تالیات . اتباع : درود ملک بر روان تو بادبر اصحاب و بر پیروان تو باد. <p class="autho
لنگیدنلغتنامه دهخدالنگیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) چون اعرجی رفتن . عرج . اعرج بودن . رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی . از یک پای صدمه دیدن و گاه ِ رفتن به یک سوی بلند و کوتاه شدن . شلیدن . شل زدن . لنگان رفتن . ظلع. قلز. (منتهی الارب ): لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی <s
شظیفلغتنامه دهخداشظیف . [ ش َ ] (ع ص ) درخت خشک از بی آبی و سخت پژمرده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شظیظلغتنامه دهخداشظیظ. [ ش َ ] (ع ص ) چوب شکافته شده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جوال بسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، اشظاظ. (اقرب الموارد).
شظیةلغتنامه دهخداشظیة. [ ش َ ظی ی َ ] (ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قوس . (اقرب الموارد). || هر پاره ای از چیزی مانند: پاره ٔ چوب یا نی یا استخوان . ج ، شظایا، شَظی . پاره ای ازعصا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره ای از هر چیز. ج ، شظایا. شَظی یا شِظی ، شظیات . (
متشظیلغتنامه دهخدامتشظی . [ م ُ ت َ ش َظْ ظی ] (ع ص ) تراشه شده و قطعه قطعه و ریزریز شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تشظیلغتنامه دهخداتشظی . [ ت َ ش َظْ ظی ] (ع مص ) توتو از هم برخاستن نی و آنچه بدان ماند چون بشکند. (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || انشقاق پی : «کالدرتین تشظی عنهما الصدف ». (از اقرب الموارد). کفتن پی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط