قعقعهفرهنگ فارسی عمید۱. صدایی که از حرکت دادن چیزی خشک برخیزد.۲. صدای برخورد اسلحه.۳. صدای دندانها هنگام خاییدن چیزی.
کهکهةلغتنامه دهخداکهکهة. [ ک َ ک َ هََ ] (ع مص ) دمیدن سرمارسیده (مقرور) به دست خود. (ازاقرب الموارد) (از تاج العروس ج 9 ص 409). دمیدن سرمازده بر دست خود تا گرم شود. (ناظم الاطباء). دمیدن سردی زده دست خود را تا گرم شود. (منتهی
قهقههلغتنامه دهخداقهقهه . [ ق َ ق َ هََ ] (اِخ ) نام جایی است در ولایت طوس . (برهان ). قهقهه ، گینزبورگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین از جغرافیای سیاسی کیهان ). دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهر مشهد، سکنه ٔ آن 123 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات است .
قهقهةلغتنامه دهخداقهقهة. [ ق َ ق َ هََ ] (ع اِمص ، اِ) قهقهه . خنده ٔ سخت با آواز و گردانیدن آواز در خنده . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). خنده به آواز بلند. (برهان ). رجوع به قه شود. || رفتار سخت . (ناظم الاطباء). || نوعی از رفتار و آن مقلوب هقهقه است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (
قحقحةلغتنامه دهخداقحقحة. [ ق َ ق َ ح َ ] (ع مص ) گردیدن آواز درگلو و خنده ٔ کبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قهقهه .
قعاقعلغتنامه دهخداقعاقع. [ ق َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قعقعة. (اقرب الموارد). رجوع به قعقعة شود. || بانگ تندر پیاپی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعقعانیلغتنامه دهخداقعقعانی . [ ق ُ ق ُ نی ی ] (ع ص ) (حمار...) خر سخت آواز. (منتهی الارب ): حمارقعقعانی الصوت ؛ ای فی صوته قعقعة. (اقرب الموارد).
گاو راندنلغتنامه دهخداگاو راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) شیار کردن : قعقعة؛ گاو راندن .(منتهی الارب ) : هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند. (گلستان ).
قعقعةلغتنامه دهخداقعقعة. [ ق َ ق َ ع َ ] (ع اِ) آواز سلاح و نحو آن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آواز سپر و سلاح و مانند آن . || بانگ دندان که وقت سخت خائیدن چیزی برآید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بانگ سبوی نزدیک آب پر شدن . (مهذب الاسماء). || آواز تندر و مانند آن . (منتهی الارب ) (ا
قعقعةلغتنامه دهخداقعقعة. [ ق َ ق َ ع َ ] (ع مص )آواز دادن سلاح . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دور کردن گاو را با گفتن قَعقَع. (اقرب الموارد). گاو راندن به لفظ قعقع. (منتهی الارب ). || گردانیدن تیر قمار وقت باختن . || رفتن در زمین و جنبیدن . گویند: قعقعت عُمُدُهم ؛ به معنی کوچ کردند. و در