مکسوحلغتنامه دهخدامکسوح . [ م َ ] (ع ص ) جمل مکسوح ؛ شتر نیک لنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقسوحلغتنامه دهخدامقسوح . [ م َ ] (ع ص ) خشک کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صلب . (اقرب الموارد).
مقصوعلغتنامه دهخدامقصوع . [ م َ ] (ع ص ) غلام مقصوع ؛ کودک ریزه ٔ خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کودکی که جوانی او دیر رسد. (از اقرب الموارد).
مقصوةلغتنامه دهخدامقصوة. [م َ ص ُوْ وَ ] (ع ص ) ناقة مقصوة؛ شتر ماده ٔ بریده گوش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شاة مقصوة و مُقَصّاة؛ میشی که کنار گوش وی اندکی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقصو شود.
مکشوحلغتنامه دهخدامکشوح . [م َ ] (ع ص ) مرد داغ کرده در تهیگاه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مبتلا به بیماری کَشَح . (از اقرب الموارد).
مکشوحلغتنامه دهخدامکشوح . [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از جوانمردان عرب . (ناظم الاطباء). لقب قیس بن هبیرةبن هلال است . رجوع به همین ماده شود.