shortدیکشنری انگلیسی به فارسیکوتاه، خلاصه، اتصالی پیدا کردن، مختصر، کمتر، کوچک، قاصر، موجز، کسردار، غیر کافی، بی مقدمه
تعطیلات کوتاهshort holidays/ short holiday, short vacations/ short vacation, short breakواژههای مصوب فرهنگستانتعطیلاتی که در آن فرد یک تا سه شب یا دو تا چهار روز دور از خانه اقامت کند
شارش میانبُرshort-circuiting, short-cutواژههای مصوب فرهنگستانشرایطی در حوضها یا مخازن که در آن بخشی از سال سریعتر از بقیۀ آن حرکت میکند
عناصر هستهای پراکندۀ کوتاهshort interspersed nuclear elements, SINE elements, short interspersed elements, short interspersed repeat elementsواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از واترانهشههای (retrotransposon) غیرویروسی که طول آنها کمتر از 500 باز است اختـ . پراک SINES, SINE متـ . پراکنۀ کوتاه
گردشگری درونقارهایshort-haul tourism, short-haul travelواژههای مصوب فرهنگستانسفری درونقارهای یا محلی که با هواپیما معمولاً کمتر از پنج ساعت طول میکشد