فراخالغتنامه دهخدافراخا. [ ف َ ] (حامص ، اِ) فراخی و گشادگی . (برهان ). فراخنای چیزی . (اسدی ). فسحت . وسعت . (یادداشت بخط مؤلف ) : شادیت باد چندانک اندر جهان فراخاتو با نشاط و شادی ، با رنج و درد اعدا. دقیقی .ای بی تو فراخای جهان
فراخافرهنگ فارسی عمید= فراخنا: ◻︎ فارغ نشستهای به فراخای کام دل / باری ز تنگنای لحد یاد ناوری (سعدی۲: ۶۷۹).
فراخیلغتنامه دهخدافراخی . [ ف َ] (حامص ) گشادگی . پهنا. فراخا. فراخنا : سرایی بر سپهرش سرفرازی دو میدانش فراخی و درازی . نظامی . || فراوانی . وفور. خصب . رفاه . وسعت . ضد قحط و تنگی . (یادداشت بخط مؤلف ) : ف
فرخالغتنامه دهخدافرخا. [ ف َ ] (اِ) فراخی و گشادگی . (برهان ). مخفف فراخا. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || محنت و المی که بر کسی واقع شده . (برهان ). سختی و رنج باشد که به کسی رسد. (مهذب الاسماء).
فرخاگلغتنامه دهخدافرخاگ . [ ف َ ] (اِ) گوشتابه و قلیه ای است که بر بالای آن تخم مرغ ریزند، چه فر به معنی بالا و خاگ تخم مرغ را گویند. (برهان ). فرخواگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : روز عید است دو قربانی فربه فرمادرخور قلیه ٔفرخاگ و کبابه ی ْ مرقه ! <p class="
فرخالغتنامه دهخدافرخا. [ ف َرْ رُ ] (صوت ) نیکا. مبارکا. خوشا. ای بس فرخ . زهی فرخی . (یادداشت به خط مؤلف ) : کار اگر رنگ و بوی دارد و بس حبذا چین وفرخا فرخار.سنایی .
فراخاستنلغتنامه دهخدافراخاستن . [ ف َ ت َ ](مص مرکب ) قیام کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). برخاستن : چون فضلویه فراخاست ایشان را شوکتی پدیدآمد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 164). رجوع به فرا شود.
فراخاستupliftواژههای مصوب فرهنگستان1. حرکت یک ساختار به سمت بالا 2. پهنۀ ساختاری مرتفعی در پوسته که با حرکات صعودی که سنگها را به بالا میراند، تشکیل شده باشد
فراخنالغتنامه دهخدافراخنا. [ ف َ ] (اِ مرکب ) مقابل تنگنا. فراخا. فراخی . (یادداشت بخط مؤلف ). فراخا. فراخی . گشادگی . (برهان ). || پهنا : سودی نکند فراخنای برو دوش گرآدمیی عقل و هنر پرور و هوش . سعدی .|| محل فراخی و گشادگی . (برهان
فرخالغتنامه دهخدافرخا. [ ف َ ] (اِ) فراخی و گشادگی . (برهان ). مخفف فراخا. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || محنت و المی که بر کسی واقع شده . (برهان ). سختی و رنج باشد که به کسی رسد. (مهذب الاسماء).
اتساعلغتنامه دهخدااتساع . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) فراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گشاد شدن (در تداول عامه ). || فراخی . فراخا. گشادگی . سعه . وسع. وسعت . توسیع. فسحت . گنجایش : عرصه ٔ غزنه در اتساع بنیان و استحکام ارکان از جملگی بلاد عالم درگذشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). بعرصه ای از آن حدود که
فراخیلغتنامه دهخدافراخی . [ ف َ] (حامص ) گشادگی . پهنا. فراخا. فراخنا : سرایی بر سپهرش سرفرازی دو میدانش فراخی و درازی . نظامی . || فراوانی . وفور. خصب . رفاه . وسعت . ضد قحط و تنگی . (یادداشت بخط مؤلف ) : ف
فراخاستنلغتنامه دهخدافراخاستن . [ ف َ ت َ ](مص مرکب ) قیام کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). برخاستن : چون فضلویه فراخاست ایشان را شوکتی پدیدآمد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 164). رجوع به فرا شود.
فراخاستupliftواژههای مصوب فرهنگستان1. حرکت یک ساختار به سمت بالا 2. پهنۀ ساختاری مرتفعی در پوسته که با حرکات صعودی که سنگها را به بالا میراند، تشکیل شده باشد