فروزفرهنگ فارسی عمید۱. = فروزیدن۲. افروزنده؛ روشنکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گیتیفروز.۳. (اسم) [قدیمی] روشنی؛ روشنایی.
فروزندهفرهنگ نامها(تلفظ: foruzande) (صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن) ، نور و روشنی دهنده ؛ روشن و تابان ، افروخته و مشتعل ؛ (در قدیم) (به مجاز) رونق دهنده و زینت بخش ، آراینده .
فروزیدهلغتنامه دهخدافروزیده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ن مف ) روشن شده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). رجوع به فروزیدن شود. || موصوف گشته . (آنندراج ) (انجمن آرا). موصوف . (برهان ) (از فرهنگ دساتیر). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 258 شود.<b