افتیدنلغتنامه دهخداافتیدن . [ اُ دَ ] (مص ) بظاهر ممال افتادن . اوفتادن . فتادن . فتیدن . بمعنی سقوط و جز آن . رجوع به افتادن شود. در بعض لهجه ها از جمله لهجه ٔ مردم کاشان . (یادداشت بخط مؤلف ): اخوص ؛ چشم دوردرافتیده . (السامی فی الاسامی ). الاولغ؛ آنکه انگشت سترگ بر دیگر انگشت افتیده باشد و
افتدنلغتنامه دهخداافتدن . [ اُ ت َ دَ ] (مص ) مخفف افتادن باشد. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). افتادن . ساقط شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به افتادن شود.
افتادنلغتنامه دهخداافتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر سر
افتادنفرهنگ فارسی عمید۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن.۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن.۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن.۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی.۵. در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن.۶. [عامیانه، مجاز] سقط شدن جنین.۷. [قدیمی] تابیدن.۸. [
افتیدگیلغتنامه دهخداافتیدگی . [ اُ دَ / دِ ] (حامص )سقوطکردنی . فروتنی . رجوع به افتادن و افتیدن شود.
افتیدهلغتنامه دهخداافتیده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) افتاده . رجوع به افتاده و افتیدن شود : و اگر این آماس در پستان یا خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
حبضلغتنامه دهخداحبض . [ ح َ ] (ع مص ) حبض به وتر؛ کشیدن چله ٔ کمان را و گذاشتن تا آواز کند. (از منتهی الارب ). || حبض سهم ؛ افتادن تیر پیش اندازنده . (منتهی الارب ). || تیر در پیش تیرانداز افتیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تیر در پیش تیرانداز افتادن . (مهذب الاسماء).
بیفتیدنلغتنامه دهخدابیفتیدن . [ ی ُ دَ ] (مص ) افتیدن . افتادن . اوفتادن . سقوط. (یادداشت مؤلف ). رجوع به افتادن شود: اندلاص ؛ بیفتیدن چیزی از دست . (تاج المصادر بیهقی ). تقوض ؛ بیفتیدن خانه . (تاج المصادر بیهقی ). انتفا؛ بیفتیدن موی از عضو. (تاج المصادر بیهقی ). تحسر؛ بیفتیدن پشم اشتر. (تاج ال
احباضلغتنامه دهخدااحباض . [ اِ ] (ع مص ) احباض حق ؛ باطل کردن آن . ربودن حق . (منتهی الارب ). حق کسی را باطل کردن . (تاج المصادر). || احباض رکیة؛ پاک کاویدن چاه را که در وی هیچ آب نماند. (منتهی الارب ). آب چاه کشیدن چنانکه در آن هیچ آب نماند. || احباض سهم ؛ نگذرانیدن تیر را از نشانه و خطا کردن
کافتیدنلغتنامه دهخداکافتیدن . [ دَ ] (مص ) ترکانیدن . (فرهنگ اسدی ذیل کلمه ٔ شکاف ). کافتن . کفتن . ترکاندن . غاچ دادن . || بمعنی لازمی کافته شدن . شکافتن . ترکیدن . غاج خوردن .