خراصلغتنامه دهخداخراص . [ خ َرْ را ] (ع ص ) دروغگو. (ناظم الاطباء) (دهار) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). سخت دروغ زن . (مهذب الاسماء). کذاب . دروغزن . ج ، خَرّاصون . خَرّاصین . || دیدزن . تخمین زن .
خراش و خروشلغتنامه دهخداخراش و خروش . [ خ َ ش ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )داد و فریاد. قال و مقال . جار و جنجال : ناسور... سرخر خمخانه جوش کرداز درد... چو خرس خراش و خروش کرد.سوزنی .
خرازلغتنامه دهخداخراز. [ خ َ ] (اِخ ) نام کوهی است این کوه را حراز و طراز و جراز هم در نسخ متعدد ضبط کرده اند. (یادداشت بخط مؤلف ) : بگذرد زود بیکساعت از پول صراطبجهد باز بیک جستن از کوه خراز. منوچهری .قامت کوتاه دارد رفتن شیر دژم
خرازلغتنامه دهخداخراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) احمدبن عیسی الخراز صوفی ، مکنی به ابوسعید. او را «ماه صوفیان » میگویند (قمرالصوفیه ) او تصانیف بسیار در علوم صوفیان دارد و نیز اوراست مجاهدات و ریاضات بسیار. جنید بغدادی درباره ٔ او گفته است : لوطالبنااﷲ بحقیقة ما علیه الخراز لهلکنا. (از انساب سمعانی
خرازلغتنامه دهخداخراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) خالدبن حبان الخراز، مکنی به ابوزیداز اهل رقه بود و از گروهی حدیث شنید او مردمان را پند میداد و آنها او را می ستودند. بعضی او را از ثقات دانسته و بعضی دیگر از ضعیفان آورده اند. او به سال 191 هَ ق . بنابر قولی درگذشت .
خرازلغتنامه دهخداخراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) عبداﷲبن عون حلالی الخراز از اهل بغداد بود و از مالک بن انس و بسیاری از بزرگان حدیث شنید و حرث بن ابی اسامة و گروهی از روات از وی روایت دارند. خراز از روات ثقه بود و احمدبن حنبل درباره ٔ او گفته است : در او باسی نیست من او را از قدیم می شناسم . صالح ب
خراصونلغتنامه دهخداخراصون . [ خ َرْ را ] (ع اِ) ج ِ خَرّاص در حالت رفعی . رجوع به خراص در این لغت نامه شود.
دیدزنلغتنامه دهخدادیدزن . [ زَ ] (نف مرکب ) دیدزننده . آنکه قیمت و یا وزن و یا مخارج چیزی را تخمین کند. خارص . حازر. حراز. خراص . (از یادداشت مؤلف ).
خَرَّاصُونَفرهنگ واژگان قرآنبسيار دروغ پردازان (دراصل از کلمه خرص و آن عبارت است از سخني که با گمان و تخمين و بدون علم زده شود ، و چون چنين سخني در خطر اين هست که دروغ در آن رخنه کرده باشد ، لذا کذاب دروغپرداز را هم خراص گفتهاند)
تَخْرُصُونَفرهنگ واژگان قرآنحدس و تخمين مي زنيد(دراصل از کلمه خرص و آن عبارت است از سخني که با گمان و تخمين و بدون علم زده شود ، و چون چنين سخني در خطر اين هست که دروغ در آن رخنه کرده باشد ، لذا کذاب دروغپرداز را هم خراص گفتهاند)
يَخْرُصُونَفرهنگ واژگان قرآنحدس و تخمين مي زنند(دراصل از کلمه خرص و آن عبارت است از سخني که با گمان و تخمين و بدون علم زده شود ، و چون چنين سخني در خطر اين هست که دروغ در آن رخنه کرده باشد ، لذا کذاب دروغپرداز را هم خراص گفتهاند)
حازرلغتنامه دهخداحازر. [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزر و مَحزَرة.اندازه کننده . دیدزن . خراص . || شیر ترش . (مهذب الاسماء). شیر ترش و زبانگز. || ترش ، از شیر و نبیذ. || آرد جو که بوی آن خوش نباشد. || روی ترش و عبوس . (منتهی الارب ).
خراصونلغتنامه دهخداخراصون . [ خ َرْ را ] (ع اِ) ج ِ خَرّاص در حالت رفعی . رجوع به خراص در این لغت نامه شود.