خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راخ
/rāx/
معنی
۱. غم؛ غصه؛ اندوه؛ رنج: ◻︎ دو گوشش به خنجر چو سوراخ کرد / دل مرز توران پر از راخ کرد (فردوسی: مجمعالفرس: راخ).
۲. گمان و اندیشه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اندوه، حزن، غصه، غم، محنت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راخ
واژگان مترادف و متضاد
اندوه، حزن، غصه، غم، محنت
-
راخ
لغتنامه دهخدا
راخ . (اِ) غم و اندوه . (آنندراج ) : دو گوشش بخنجرش سوراخ کرددل گرد توران پر از راخ کرد.فردوسی (شاهنامه بروخیم ج 5 ص 166).|| ظن و گمان . (شعوری ورق 4 ج 2). رای و گمان و اندیشه . (فرهنگ ناظم الاطباء).
-
راخ
لغتنامه دهخدا
راخ . (اِخ ) قلعه ای است در یمن . (معجم البلدان ).
-
راخ
لغتنامه دهخدا
راخ . (ع ص ) رجل راخ ؛ مرد فراخ زیست . رخی ّ. (منتهی الارب ).
-
راخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rāx ۱. غم؛ غصه؛ اندوه؛ رنج: ◻︎ دو گوشش به خنجر چو سوراخ کرد / دل مرز توران پر از راخ کرد (فردوسی: مجمعالفرس: راخ).۲. گمان و اندیشه.
-
راخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) اندوه ، غم .
-
راخ
لهجه و گویش مازنی
raaKh صدای حرکت کردن و قل خوردن برخی اشیا و اجسام کوچک
-
جستوجو در متن
-
roche rock
زمین شناسی
سنگ راخ سنگ کهربای سیاه کوارتزی که تماماً حاوی کوارتز و تورمالین ...
-
فراخ زیست
لغتنامه دهخدا
فراخ زیست . [ ف َ ] (ص مرکب ) آن که در نعمت و راحت بود: رجل راخ ؛ مرد فراخ زیست . (منتهی الارب ).
-
رخ
لغتنامه دهخدا
رخ . [ رَ ] (اِ) مخفف راخ . شکسته و پاره . (فرهنگ نظام ). رخنه . (غیاث اللغات ) (برهان ) (آنندراج ). شکاف . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ سروری ) (رشیدی ). چاک . (برهان ) : تویی سلیمان بر تخت فضل و مسند علم میان وحی و ولایت بیان تو برزخ جها...
-
چراخواره
لغتنامه دهخدا
چراخواره . [ چ َ / چ ِ راخ ْ رَ / رِ ] (اِمرکب ) قندیلی باشد که درآن چراغ روشن کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند. (جهانگیری ). چراغواره . (ناظم الاطباء). قندیلی که در میان آن چراغ گذارند. (فرهنگ نظام ). ...