علامتبانsignaller, signal manواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که بر عملکرد سامانۀ علامتدهی نظارت دارد و حرکت ایمن قطارها را امکانپذیر میسازد
علامتلغتنامه دهخداعلامت . [ ع َ م َ ] (ع اِ) علامة. نشان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَلام ، علامات . و در تداول فارسی زبانان به علائم (علایم ) نیز جمع بسته شود. || نشانی که در راه برای رهنمونی برپا سازند.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || داغ . (ناظم الاطباء). نشان . || حد فاصل میان د
علامتفرهنگ فارسی عمید۱. نشان؛ نشانی.۲. آنچه برای راهنمایی در جایی نصب میکنند.۳. [قدیمی] علم؛ رایت؛ درفش: ◻︎ در جنگ و در سفر ز دو سایه جدا مباد / از سایهٴ علامت و از سایهٴ همای (فرخی: ۳۹۱).۴. وسیلهای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میلهها و پرههایی که بهصورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزا
علامتدیکشنری فارسی به انگلیسیmark, character, communication, cue, denotation, earmark, emblem, evidence, gesture, ideogram, indicative, Mark, marker, marking, notation, note, seal, sign, signal, signification, symptomatic, token, witness
علامت فرمانپذیرcontrolled signalواژههای مصوب فرهنگستانعلامت ثابتی که تغییر آن را از نمای خطر به نمای آزاد یا برعکس، علامتبان یا سامانۀ خودکار تنظیم مسیر از راه دور انجام میدهد
روش برشقطعهایcut section method, multi-section track circuitواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای کاهش طول مدارراههای (track circuits) طولانی که در آن مدارراههای کوتاه منفرد بهنحوی بر روی صفحۀ نمایش علامتبان نمایانده میشوند که یک مدارراه کامل را عرضه کنند