اعجازلغتنامه دهخدااعجاز. [ اِ ] (ع مص ) عاجز کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). عاجز کردن کسی را. (از منتخب و غیر آن از غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عاجز ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن الل
اعجازلغتنامه دهخدااعجاز. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَجز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). ج ِ عَجز، عُجز و عِجز. (منتهی الارب ). ج ِ عَجز، عُجز، عِجز، عَجُز و عَجِز، بمعنی مؤخرهر چیز و مؤنث و مذکر در وی یکسان بود. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردهای کلمه شود. || اعجازالنخل بیخهای
اعجازلغتنامه دهخدااعجاز. [ اِ ] (اِخ ) ملاعطا. وی یکی از فصحای شعرای هرات است و اشعار زیر از اوست :با دو عالم گشته ام بیگانه ، الفت را ببین رفته ام از خاطر ایام ، شهرت را ببین ای که بی تابانه می پوشی لباس عافیت اول از تقویم چاک سینه ساعت را ببین .(از قاموس
اعجازفرهنگ فارسی عمید۱. انجام دادن کاری که دیگران از آن عاجز باشند.۲. (اسم) معجزه.۳. [قدیمی] عاجز ساختن؛ ناتوان کردن.
احزازلغتنامه دهخدااحزاز. [ اِ ] (ع مص ) افزون شدن در شرف و کرَم . || بر هم سودن دندان از سرما و مانند آن . (منتهی الارب ).
اعزازلغتنامه دهخدااعزاز. [ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ کوچکی است در قضای کلیس از سنجاق و ولایت حلب و در هجده هزارگزی جنوب غربی کلیس واقعگشته است . یک قلعه ٔ ویران هم دارد و در زمانهای سابق شهر بزرگی بود، چه در فتوح شام و چه در وقایع صلیبی نام این شهر با کمال اهمیت یاد می شود. بعدها تیمورلنگ این بلد را
اعزازلغتنامه دهخدااعزاز. [ اِ ] (ع مص ) عزیز کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). ارجمند کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عزت دادن . (غیاث اللغات ). گرامی داشتن . (آنندراج ). || قوی کردن . (مؤید الفضلاء) (مصادر زوزنی ) (تاج المصاد
اعجازورلغتنامه دهخدااعجازور. [ اِ جازْ وَ ] (ص مرکب ) آن که معجزه میکند و کارهای عجیب از وی صادر میگردد. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ اعجاز. اعجازکار. اعجازدار: میرزا جلال طباطبا آرد: اعجازوران سحرکاره چون خورشید آسمان سواره . (از آنندراج ).
اعجازةلغتنامه دهخدااعجازة. [ اِ زَ ] (ع اِ) بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا بزرگ نماید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عِجازة. بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. (یادداشت بخط مؤلف ).
حد اعجازلغتنامه دهخداحد اعجاز. [ ح َدْ دِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که از اندازه ٔ طاقت طبیعت بیرون باشد، سخن در حد اعجاز هو ان یرتقی الکلام فی بلاغته الی ان یخرج عن طوق گالبشر و یعجزهم عن معارضته . (تعریفات جرجانی ص 57).
اعجاز حسینلغتنامه دهخدااعجاز حسین . [ اِ زِ ح ُ س َ ] (اِخ ) سید... هندی است . او راست : کشف الحجب عن اسامی الفنون و الکتب . (از ریحانة الادب ). رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار و معجم المطبوعات شود.
اعجاز حسینلغتنامه دهخدااعجاز حسین . [ اِ زِ ح ُ س َ ] (اِخ ) سید... هندی است . او راست : کشف الحجب عن اسامی الفنون و الکتب . (از ریحانة الادب ). رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار و معجم المطبوعات شود.
اعجاز قرآنلغتنامه دهخدااعجاز قرآن . [ اِ زِ ق ُرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معجزه بودن قرآن و خرق عادت بودن آن .- علم اعجازالقرآن ؛ مولی ابوالخیر این علم را از فروع علم تفسیر شمرده وگفته است : گروهی در این علم تصنیفاتی دارند که از جمله ٔ آنان خطایی و رمانی و رازی هستند
اعجازورلغتنامه دهخدااعجازور. [ اِ جازْ وَ ] (ص مرکب ) آن که معجزه میکند و کارهای عجیب از وی صادر میگردد. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ اعجاز. اعجازکار. اعجازدار: میرزا جلال طباطبا آرد: اعجازوران سحرکاره چون خورشید آسمان سواره . (از آنندراج ).
اعجازةلغتنامه دهخدااعجازة. [ اِ زَ ] (ع اِ) بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا بزرگ نماید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عِجازة. بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. (یادداشت بخط مؤلف ).
حد اعجازلغتنامه دهخداحد اعجاز. [ ح َدْ دِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که از اندازه ٔ طاقت طبیعت بیرون باشد، سخن در حد اعجاز هو ان یرتقی الکلام فی بلاغته الی ان یخرج عن طوق گالبشر و یعجزهم عن معارضته . (تعریفات جرجانی ص 57).