بالودهلغتنامه دهخدابالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) افزوده . نمو کرده . بزرگ شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به بالیده شود.
بالادهلغتنامه دهخدابالاده . [ دَ / دِ ] (اِ) اسب جنیبت را گویند که اسب کوتل باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). بالاذ. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).کوتل . (ناظم الاطباء). و رجوع به بالاد و بالاذ شود.
بالادهلغتنامه دهخدابالاده . [ دِه ْ ] (اِخ ) از دهات لار. رجوع به دبان شود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بالادهلغتنامه دهخدابالاده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دو فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب شمال اسفایقان است . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان جره بخش مرکزی شهرستان کازرون که در 54 هزارگزی جنوب خاور کازرون و برکنار راه فرعی کازرون به فراشبند در جلگه واقع است . ناحیه ایست
بالادهلغتنامه دهخدابالاده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نرم آب بخش دودانگه شهرستان ساری که در 18 هزارگزی جنوب کیاسر و 12هزارگزی شمال باختری فولاد محله واقع است . ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای <span class="hl" dir=
بالودنلغتنامه دهخدابالودن . [ دَ ] (مص ) افزودن . بالیدن . نموکردن . بزرگ شدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگ شدن و برآمدن و نموکردن : این نسب پیوسته او را بوده است کز شهنشاهان مه بالوده است . مولوی (ازجهانگیری ) (از شعوری ).<