تپیدنلغتنامه دهخداتپیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) (منحوت از تپمق ترکی ) متعدی آن تپاندن . به فشار جای گرفتن : زنها و بچه ها بدیدن امنیه همگی تپیدند توی آغل هاشان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تپیدنلغتنامه دهخداتپیدن . [ ت َ دَ ] (مص ). طپیدن . به طای حطی نوشتن رسم متأخرین است . (غیاث اللغات ). معرب آن طبیدن باشد با بای ابجد. (برهان ). بیقراری و اضطراب نمودن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). اضطراب و بیقراری . (غیاث اللغات از بهار عجم ). || از جای برجهیدن . (از صحاح الفرس
تدنلغتنامه دهخداتدن . [ ت َ دَ ](مص ) تنیدن : وسواس بدسگال تو گشته کفن بر اوچون تار کرم پیله که بر خود ز خود تده .نزاری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تدنلغتنامه دهخداتدن .[ ] (اِخ ) لقب عام ملوک شاش (چاچ ). (آثار الباقیه ).... شماره ٔ این خانواده های محلی در ماوراءالنهر که پس از تجزیه ٔ دولت ساسانی رایت استقلال افراشته اند به شماره ٔ نواحی مهم بوده است و هر خاندانی لقبی و عنوان سلطنتی داشته که تمام افراد آن خاندان بدان مشهوربوده اند چنانک
تدینلغتنامه دهخداتدین . [ ت َ دَی ْ ی ُ ] (ع مص )دیندار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (المنجد). دین دار شدن و راستکار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دین داری ودرستکاری . (ناظم الاطباء). || وام خواستن .(تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم ا
تدیینلغتنامه دهخداتدیین . [ ت َدْ ] (ع مص )کسی را وا دین او گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بر دین خود گذاشتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد). || مالک شدن امر کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مالک کردن کسی را چیزی را. (المنجد).
تپیدنیلغتنامه دهخداتپیدنی . [ ت َ دَ ] (ص لیاقت ) (از:تپیدن + «ی ») لیاقت . رجوع به طپیدنی و تپیدن شود.
تپیدنیلغتنامه دهخداتپیدنی . [ ت َ دَ ] (ص لیاقت ) (از:تپیدن + «ی ») لیاقت . رجوع به طپیدنی و تپیدن شود.