جویبارلغتنامه دهخداجویبار. (اِ مرکب ) کنار جوی آب . (برهان ) : ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن . حافظ. || جایی که در آن جوی آب بسیار باشد. (برهان ) (غیاث اللغات ). آنجا که ممر جویهای بزرگ باشد یا کثر
جویبارفرهنگ فارسی عمید۱. جوی بزرگی که از جویهای کوچک تشکیل میشود.۲. [قدیمی، مجاز] کنار جوی آب.۳. [قدیمی] جایی که در آن جوی بسیار باشد.
جوبارلغتنامه دهخداجوبار. (اِ مرکب ) مخفف جویبار. نهر. جوی ، و با لفظ گشادن و بریدن مستعمل و طره از تشبیهات اوست . (آنندراج ) : آب بگشایم دمی صد بار جوی دیده راتا مگر آن سرو آید بر لب جوبار من . صفی (از آنندراج ).ز انگور می میتوان یا
جویباری بخاریلغتنامه دهخداجویباری بخاری . [ ری ِ ب ُ ] (اِخ ) محمدابراهیم بن محمد، مکنی به ابواسحاق . از فضلا و علما و شاعران عهد آل سامان بوده و گویند زرگری مینموده است . او راست : بسبزه بنهفت آن لاله برگ خندان رابه ابر پنهان کرد آفتاب تابان رابسوی هر دو مهش برد و
اشامی جویباریلغتنامه دهخدااشامی جویباری . [ ] (اِخ ) در فرهنگها ذکری از شاعری هست که گاهی نام او را اشامی جویباری و گاهی اشنانی جویباری نوشته اند و در کلمه ٔ «موبد» این شعر را بنام او آورده اند : ز اردیبهشت روزی ده رفته روز شنبدقصد فکند زی ما باده بدست موبد.و احتمال
اشنانی جویباریلغتنامه دهخدااشنانی جویباری . [ ] (اِخ ) در لغت نامه ٔ اسدی بیت ذیل از این شاعر برای کلمه ٔ موبد شاهد آمده است :ز اردی بهشت روزی ده رفته روز شنبه کستی فکند و زنار باده بدست موبد.و رجوع به اشامی جویباری در همین لغت نامه شود.
ابواسحاق جویباریلغتنامه دهخداابواسحاق جویباری . [ اَ اِ ق ِ ] (اِخ ) رجوع به ابواسحاق محمد ابراهیم ... شود.
جویباری بخاریلغتنامه دهخداجویباری بخاری . [ ری ِ ب ُ ] (اِخ ) محمدابراهیم بن محمد، مکنی به ابواسحاق . از فضلا و علما و شاعران عهد آل سامان بوده و گویند زرگری مینموده است . او راست : بسبزه بنهفت آن لاله برگ خندان رابه ابر پنهان کرد آفتاب تابان رابسوی هر دو مهش برد و