سردیلغتنامه دهخداسردی . [ س َ ] (حامص ) برودت و خنکی . (ناظم الاطباء). مقابل خنکی : بخوشاندت گر خشکی فزایددگر سردی خود آن بیشت گزاید. ابوشکور.چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم . منجیک
سردیدیکشنری فارسی به انگلیسیchilliness, cold, coldness, frigidity, frostiness, iciness, impassivity, impersonality, rawness, snub, unfriendliness
سپردگیلغتنامه دهخداسپردگی . [ س ِ پ ُ دَ / دِ ] (حامص ) پایمالی و کوفتگی زیر پای . (ناظم الاطباء). || حالت سفارشی بودن . || سپارش . (ناظم الاطباء).
سردیگلغتنامه دهخداسردیگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) شوربایی که اول جوش کند و آن را سرجوش هم گویند. (آنندراج ). سرجوش . (شرفنامه ).
سردیگلغتنامه دهخداسردیگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) شوربایی که اول جوش کند و آن را سرجوش هم گویند. (آنندراج ). سرجوش . (شرفنامه ).
سردینلغتنامه دهخداسردین . [ س َ ] (اِ) یونانی «سردین » ، انگلیسی «ساردین » . (اشتینگاس ). و نیز به همین املاء در فرانسه مستعمل است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). به لغت اهل مغرب نوعی از ماهی باشد که آن را بیونانی سماریس خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : و رأس السردین الما
سردیگلغتنامه دهخداسردیگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) شوربایی که اول جوش کند و آن را سرجوش هم گویند. (آنندراج ). سرجوش . (شرفنامه ).
سردینلغتنامه دهخداسردین . [ س َ ] (اِ) یونانی «سردین » ، انگلیسی «ساردین » . (اشتینگاس ). و نیز به همین املاء در فرانسه مستعمل است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). به لغت اهل مغرب نوعی از ماهی باشد که آن را بیونانی سماریس خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : و رأس السردین الما
دسردیلغتنامه دهخدادسردی .[ دِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . واقع در 16هزارگزی شمال باختری ده شیخ ، با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه تأمین می شود و راه آن مالرو است . ساکنین آن ا
دلسردیلغتنامه دهخدادلسردی . [ دِ س َ ] (حامص مرکب ) حالت دل سرد. دل سرد بودن . یأس . نومیدی . ناامیدی . آریغ. || بی شوقی . بی رغبتی . افسردگی . رجوع به دلسرد شود.
دم سردیلغتنامه دهخدادم سردی . [ دَ س َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دم سرد. || گفتن سخنهای سرد و بی اثر : ز دم سردی واعظان پر مجوش غفور است ایزد تو ساغر بنوش .ظهوری (از آنندراج ).
خونسردیلغتنامه دهخداخونسردی . [ س َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی خون سرد. (یادداشت مؤلف ). || حلم . شکیبایی . بردباری . مقابل خون گرمی .
قلعه سردیلغتنامه دهخداقلعه سردی . [ ق َ ع َ س َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).