معاهدلغتنامه دهخدامعاهد. [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مَعهَد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ معهد به معنی منزلی که همیشه به وی بازگردند از هر کجا که رفته باشند. (آنندراج ). و رجوع به معهد شود. || محضرهای مردمان . (از ناظم الاطباء). مجالس . انجمنها : گفت من
معاهدلغتنامه دهخدامعاهد. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) هم عهد و هم پیمان و هم شرط و هم سوگند. (ناظم الاطباء). آن که با تو پیمان بسته باشد. کسی که با دیگری عهدی بسته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گزیدگر یعنی ذِمّی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گزیدگرو باج گزار و ذمی و اهل ذمه . (ناظم الاطباء). ذمی . (ا
معاودلغتنامه دهخدامعاود. [ م ُ وِ ] (ع ص ) آن که پیوسته بر کاری باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماهر در عمل خویش . (از اقرب الموارد). || خوی گر به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مواظب . (اقرب الموارد). || دلاور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شجاع و دلاور. (ناظم ا
معهدلغتنامه دهخدامعهد. [ م َ هََ ] (ع اِ) منزلی که همیشه به وی بازگردند از هرکجا که رفته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل بازگشت و منزلی که همیشه به آن بازگردند از هرکجا که رفته باشند. ج ، معاهد. (ناظم الاطباء). آن منزلی که هرجای که شوند آنجا آیند. منزل . سرای . (یادداش
معهددیکشنری عربی به فارسیبنياد نهادن , برقرار کردن , تاسيس کردن , موسسه , بنداد , بنگاه , بنياد , انجمن , هيلت شورا , فرمان , اصل قانوني , مقررات
معهدفرهنگ فارسی عمید۱. مکانی که در آن قراری گذاشته شده و امری معهود گردیده.۲. محل بازگشت.۳. جایی که عدهای گرد هم جمع شوند؛ باشگاه.
معاهدتلغتنامه دهخدامعاهدت . [ م ُ هََ / هَِدَ ] (از ع ، اِمص ) معاهدة. عهد کردن : و بر این معنی مصافحت و معاهدت فرمود و قبول کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 98). و هر آنچه به سمع جمع رسیده بود، به بصر ب
معاهدهلغتنامه دهخدامعاهده . [ م ُ هََ دَ / م ُ هَِ دِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) عهد و سوگند و پیمان و شرط. (ناظم الاطباء).معاقده . میثاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاهدة شود. || اسم نوعی از عقد صلح بین مسلمانان و غیر مسلمانان است که پیش از جنگ و یابه
معاهدةلغتنامه دهخدامعاهدة. [ م ُ هََ دَ ] (ع مص ) با یکدیگر عهد کردن . (ترجمان القرآن ). با کسی عهد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پیمان نمودن با کسی و سوگند خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاهده شود. || تیمار داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
مواثقلغتنامه دهخدامواثق . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) هم وثاق و متحد. (ناظم الاطباء). معاهد. (از اقرب الموارد). رجوع به مواثقة شود.
عهدیلغتنامه دهخداعهدی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عهد. رجوع به عهد شود. || کافری که با مسلمانان پیمان دارد. برخلاف حربی . (یادداشت مرحوم دهخدا). معاهد. مسالم .
عهیدلغتنامه دهخداعهید. [ ع َ ] (ع ص ) هم پیمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هم عهد و هم پیمان . (ناظم الاطباء). مُعاهِد. مُعاهَد. (اقرب الموارد). || هم روزگار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هم روزگار و هم عصر. (ناظم الاطباء). || گزیدگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گزیت گر. جزیه ده . باج گزار و اه
حربیلغتنامه دهخداحربی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حَرْب . جنگی . || مقابل ذِمّی . یکی از کافرانی که با مسلمانان عهد و پیمان ندارند. خلاف عهدی ، مسالم ، معاهد، ذمی . کافر که با مسلمین در سلم نیست . کافری که در دارالحرب زندگی کند.
معاهدتلغتنامه دهخدامعاهدت . [ م ُ هََ / هَِدَ ] (از ع ، اِمص ) معاهدة. عهد کردن : و بر این معنی مصافحت و معاهدت فرمود و قبول کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 98). و هر آنچه به سمع جمع رسیده بود، به بصر ب
معاهدهلغتنامه دهخدامعاهده . [ م ُ هََ دَ / م ُ هَِ دِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) عهد و سوگند و پیمان و شرط. (ناظم الاطباء).معاقده . میثاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاهدة شود. || اسم نوعی از عقد صلح بین مسلمانان و غیر مسلمانان است که پیش از جنگ و یابه
معاهدةلغتنامه دهخدامعاهدة. [ م ُ هََ دَ ] (ع مص ) با یکدیگر عهد کردن . (ترجمان القرآن ). با کسی عهد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پیمان نمودن با کسی و سوگند خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاهده شود. || تیمار داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم