نجللغتنامه دهخدانجل . [ ن ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ انجل . رجوع به انجل شود. || ج ِ نجیل . رجوع به نجیل شود.
نجللغتنامه دهخدانجل . [ ن َ ] (ع مص ) زادن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). زادن پدر فرزند را. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). انداختن . (زوزنی ). زادن فرزند را پدر. (از منتهی الارب ). || انداختن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پراندن ناقه سنگریزه را با سپل خویش
نجللغتنامه دهخدانجل . [ ن َ ج َ ] (ع اِ) کسانی که پشکل و سرگین و مانند آن را برای اصلاح گل خشت از جائی نقل کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || (مص ) فراخ چشم گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فراخ شدن چشم و زیبا شدن آن . (از اقرب الموارد). انجل و نجلاء
نزللغتنامه دهخدانزل . [ ن ُ ] (ع اِ) ضیافت و مهمانی که در پیش مهمان گذارند. (غیاث اللغات ). آنچه پیش آینده و مهمان نهند چون فرودآید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). آنچه پیش مهمان فرودآینده نهند از طعام و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه پیش آینده ن
نیزللغتنامه دهخدانیزل . [ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج . در15هزارگزی شمال شرقی رزاب و 15هزارگزی جنوب جاده ٔ سنندج به مریوان ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و
نجیللغتنامه دهخدانجیل . [ ن َ ] (ع اِ) هرم که نوعی از گیاه شور است و برگ شکسته ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نجیر. گزمازج . ثمرةالطرفاء. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). گزمازه . بار درخت گز. (ناظم الاطباء). نجم . نجیر. ثیل . اغرسطس . (یادداشت مؤلف ). رستنی است که نجلیات از قصیل آن بود
نزللغتنامه دهخدانزل . [ ن َ زَ ] (ع اِ) باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انزال .- سحاب نُزْل و ذونَزَل ؛ کثیرالمطر. (اقرب الموارد).|| پاکیزگی و بالیدگی زراعت و خوبی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموار
نجلاءلغتنامه دهخدانجلاء. [ ن َ] (ع ص ) زن فراخ چشم . (منتهی الارب ). تأنیث انجل است . رجوع به انجل شود. || عین نجلاء؛ چشم فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ . (مهذب الاسماء). || طعنة نجلاء؛ زخم نیزه ٔ فراخ . (ناظم الاطباء). طعنه ٔ فراخ جراحت . (مهذب الاسماء).
نجلافرهنگ نامها(تلفظ: najlā) (عربی) (مؤنث انجل) ، زن فراخ چشم ، زنی که چشمانی وسیع و زیبا داشته باشد .
انجاللغتنامه دهخداانجال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نجل . (از اقرب الموارد). فرزندان . نسلها. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به نجل شود.
انتجاللغتنامه دهخداانتجال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آشکار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).آشکار شدن . (از اقرب الموارد). || گذشتن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || روشن کردن آب زهیده ٔ بن دیوار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صافی کردن آب
نجلاءلغتنامه دهخدانجلاء. [ ن َ] (ع ص ) زن فراخ چشم . (منتهی الارب ). تأنیث انجل است . رجوع به انجل شود. || عین نجلاء؛ چشم فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ . (مهذب الاسماء). || طعنة نجلاء؛ زخم نیزه ٔ فراخ . (ناظم الاطباء). طعنه ٔ فراخ جراحت . (مهذب الاسماء).
نجلافرهنگ نامها(تلفظ: najlā) (عربی) (مؤنث انجل) ، زن فراخ چشم ، زنی که چشمانی وسیع و زیبا داشته باشد .
حنجللغتنامه دهخداحنجل . [ ح ِ ج ِ ] (ع ص ) زن سطبر بی شرم بسیارفریاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زن ستبر بی شرم بسیارفریاد. (ناظم الاطباء).
حنجللغتنامه دهخداحنجل . [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) ددی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از حیوانات درنده ٔ وحشی . (اقرب الموارد). حیوان وحشی خاصه شیر. (ناظم الاطباء).
خفنجللغتنامه دهخداخفنجل . [ خ َ ف َ ج َ ] (ع ص ) گران . ناگوار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || زشت و گره پا که پیش پایها نزدیک نهد و پاشنه ها دور. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنجللغتنامه دهخداخنجل . [ خ ِ ج ِ ] (ع ص ) زن دفزک بی شرم . || زن گول . احمق . || زن بدزبان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
زجنجللغتنامه دهخدازجنجل . [ زَ ج َ ج َ ] (ع اِ) مانند سجنجل . آینه . (از منتهی الارب ). آینه . (ناظم الاطباء). لغتی درسجنجل ، آینه . این کلمه رومی است . (از المعرب جوالیقی ). و رجوع به سجنجل شود.