همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. 814 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله ، پنبه ، لبنیات ، میوه ، و کاردستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ ] (ص مرکب ) هم گین . همگن . مانند هم . || دوست . قرین . نزدیک . رجوع به همگن و همگنان شود.
همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ م َ / م ِ / هََ ] (ضمیر مبهم ، ق ) همگی . همه . (از آنندراج ) : دل سپاه و رعیت بدوگرفت قراربدو فتاد امید جهانیان همگین . فرخی .زرّ ت
آمین زیستزادbiogenic amineواژههای مصوب فرهنگستانآمینی که از واکنش برخی زیمایهها/ آنزیمهای میکربی با آمینواسیدها تولید میشود
اتصال ایمنیimmune adherenceواژههای مصوب فرهنگستاناتصال ترکیبات پادتنیـ پادگنی یا یاختههای پوشیدهشده با پادتن به یاختههای حاوی گیرندههای مکمل
تابع بولی همبستگی ایمن مرتبة mmth order correlation-immune Boolean functionواژههای مصوب فرهنگستانیک تابع بولی (نه لزوماً متوازن) که توزیع احتمال خروجی آن با ثابت نگه داشتن هر m بیت ورودی تغییر نکند
مدار انتقال هومانHohmann transfer orbit, Hohmannواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مدار انتقال بیضوی که در آن حداقل انرژی به مصرف میرسد نیز: مسیر هومان Hohmann trajectory مدار هومان Hohmann orbit انتقال هومان Hohmann transfer
همگنلغتنامه دهخداهمگن . [ هََ گ ِ ] (ص مرکب ) همگین . انباز. شریک .(یادداشت مؤلف ). ج ، همگنان . رجوع به همگنان شود.
دزجلغتنامه دهخدادزج . [ دِ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. واقع در 49هزارگزی جنوب شهرضا و متصل به راه مالرو دزج به همگین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
همگنانلغتنامه دهخداهمگنان . [ هََ گ ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ) جمع همگن (= همگینان ، ج ِ همگین ). در پهلوی هموگن یا همغن به معنی همه است و بنابراین کسانی که این کلمه را به ضم کاف تازی تلفظ کنند در اشتباه اند. (از حواشی معین بر برهان ). ج ِ همگن . همگینان . (یادداشت مؤلف ). گروه و جماعت حاضر. || همه
سهمگینلغتنامه دهخداسهمگین . [س َ ] (ص مرکب ) خوفناک . ترسناک . ترس آور : یکی سهمگین کار دارم بزرگ کز آن خیره گردد دو چشم سترک . فردوسی .ز زابلستان رستم آید بجنگ زیانی بود سهمگین زین درنگ . فردوسی .تی
سهمگینفرهنگ فارسی عمیدخوفناک؛ ترسناک؛ ترسدار؛ ترسآور: ◻︎ سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی: ۱۲۲).
سهمگیندیکشنری فارسی به انگلیسیdire, frightful, ghastly, grievous, grim, gruesome, hideous, horrendous, horrible, mighty, monstrous, morbid, nightmarish, prodigious, redoubtable