کارآمدلغتنامه دهخداکارآمد. [ م َ ] (ن مف مرکب ) آنکه کارها را به نیکوئی انجام دهد. آنکه کار داند، گوئیم : مردی یا زنی کارآمد است : بجز فرهاد کورا تیشه ٔ آخر بکار آمدبه این فرزانه ده یک مرد کارآمد نمی آید. محسن تأثیر (از آنندراج ).||
کارآمدفرهنگ فارسی عمید١. کاردان؛ کارآزموده؛ شایسته؛ کسی که کارها را بهخوبی انجام میدهد.٢. چیزی که به کار آید و سودمند باشد.
حفاظ کارآمدoperational barrierواژههای مصوب فرهنگستانحفاظی که آزمونهای تمامعیار تصادف را با موفقیت پشت سر گذارده و در عمل هم نتایج رضایتبخش داشته است
کارآمدگیلغتنامه دهخداکارآمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل کارآمد : من [معتصم ] او را [ افشین ] هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).- به کا
کارآمدنیلغتنامه دهخداکارآمدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت ) مفید و بافایده و سودمند. (ناظم الاطباء). بدردخوردنی .
کارآمدهلغتنامه دهخداکارآمده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لایق . مجرب . ورزیده .- به کارآمده ؛ : او زنی داشت سخت به کارآمده و پارسا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). این آزادمرد [
حفاظ کارآمدoperational barrierواژههای مصوب فرهنگستانحفاظی که آزمونهای تمامعیار تصادف را با موفقیت پشت سر گذارده و در عمل هم نتایج رضایتبخش داشته است
کارآمدگیلغتنامه دهخداکارآمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل کارآمد : من [معتصم ] او را [ افشین ] هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).- به کا
کارآمدنیلغتنامه دهخداکارآمدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت ) مفید و بافایده و سودمند. (ناظم الاطباء). بدردخوردنی .
کارآمدهلغتنامه دهخداکارآمده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لایق . مجرب . ورزیده .- به کارآمده ؛ : او زنی داشت سخت به کارآمده و پارسا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). این آزادمرد [
بکارآمدلغتنامه دهخدابکارآمد. [ ب ِ م َ ] (ن مف مرکب مرخم ) کاردان و کارکن . (ناظم الاطباء). رجوع به کارآمد شود. || درست و سزاوار. (از ناظم الاطباء). || آنچه بکار آید. (آنندراج ).
حفاظ کارآمدoperational barrierواژههای مصوب فرهنگستانحفاظی که آزمونهای تمامعیار تصادف را با موفقیت پشت سر گذارده و در عمل هم نتایج رضایتبخش داشته است