گم شدنلغتنامه دهخداگم شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یاوه شدن . ضایع شدن . ناپدید گشتن . دور شدن . از دست رفتن . جدا شدن . نیست شدن : چنان نامور گم شد از انجمن چو از باد سرو سهی از چمن . فردوسی .ندیدی تو بدهای افراسیاب که گم شد
m- تاباm-resilientواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابع بولی که، حتی درصورت ثابت نگاه داشتنm متغیر ورودی آن، ویژگی توازن آن حفظ شود
نشانۀ گِلوبرفmud and snow,M&S, M/S, M+Sواژههای مصوب فرهنگستاننشانهای بر دیوارۀ تایر که مشخص میکند تایر در زمستان، در هنگام برف و گل و سرما، کارکرد مطلوبی دارد
همسانداروme too drug, me-again drugواژههای مصوب فرهنگستاندارویی که اثر دارویی آن بسیار شبیه به دارو یا داروهای دیگری است که در بازار وجود دارد و غالباً با استقبال روبهرو بودهاند
تلسکوپ ام.ام.تی.multi-mirror telescope 1, MMT, multiple mirror telescope 1, MMT telescopeواژههای مصوب فرهنگستانتلسکوپی مستقر در قلۀ هاپکینز در 55 کیلومتری جنوب توسان در آریزونا
گمراه شدنلغتنامه دهخداگمراه شدن . [ گ ُش ُ دَ ] (مص مرکب ) خَسار. خَسر. خُسران . خَساره . (منتهی الارب ). ضَلالة. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). خُسر. خَسَر. (تاج المصادر) (دهار). غَوایت . غَی . (ترجمان القرآن ترتیب داده ٔ عادل بن علی ). سرگردان شدن . بیراه شدن . آواره شدن . سرگشته شدن <span
گمره شدنلغتنامه دهخداگمره شدن . [ گ ُ رَه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیراه شدن . سرگشته و آواره شدن . بی خانمان شدن : نکوتر نگر تا کجا میروی که گمره شد آن کو نکو ننگریست . ناصرخسرو.بت سیمین تن سنگین دل من به تو گمره شده مسکین دل من .<br
گملغتنامه دهخداگم . [ گ ُ ] (ص ) گیلکی گوم . مفقود. غایب و ناپدید. آواره . سرگشته (بابودن و شدن و کردن و گشتن صرف شود). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مفقود. (آنندراج ). گمراه : گمراه گشته ای ز پس رهبران کورگم نیست راه راست ولیکن تو خود گمی . <p class="aut
گمفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که از نظر انسان دور و ناپیدا شده باشد؛ پنهان؛ ناپیدا؛ ناپدید؛ مفقود.۲. کسی که به بیراهه رفته باشد.⟨ گم شدن: (مصدر لازم)۱. ناپدید شدن.۲. از راه خود منحرف شدن؛ به بیراهه افتادن.⟨ گم کردن: (مصدر متعدی)۱. مفقود کردن.۲. از دست دادن.۳. [قد
خانزاده بیگملغتنامه دهخداخانزاده بیگم . [ دَ / دِ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) خواهر بابرشاه پادشاه هندوستان است که مدت ده سال در اسارت ازبکان روزگار گذرانیده و عاقبت بدست سلطان صفوی ، شاه اسماعیل اول ، پس از شکست اوزبکان و کشته شدن خان شیبانی ، از اسارت خلاصی یافت و با اعزاز و
خانزاده بیگملغتنامه دهخداخانزاده بیگم . [ دَ / دِ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) دختر بزرگ ترمذی است که زن سلطان محمودمیرزا فرزند سلطان ابوسعید گورکان و برادر اعیانی سلطان احمدمیرزا است . سلطان محمودمیرزا از این زن سلطان مسعودمیرزا را داشت . (از حبیب السیر ج <span class="hl" dir="
خانزاده بیگملغتنامه دهخداخانزاده بیگم . [دَ / دِ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) نام زن سلطان احمد فرزند سلطان ابوسعید گورکان است . این زن نسبتش به خانزادگان ترمذ اتصال می یافت . سلطان احمد در مدت حیات خود شش زن گرفت به اسامی زیر: 1 - مهرنگار خانم
خانم بیگملغتنامه دهخداخانم بیگم . [ ن ُب ِ گ ُ ] (اِخ ) دخترمیرزا سلطان ابوسعید گورکان است .والده اش سلطان بیگم بنت میرزا علاءالدوله بوده که درسلک ازدواج بدیعالزمان میرزا انتظام یافت و برای جشن عروسی آنها بساط شاهانه چیده و مجلس خسروانه آراسته گشت . (از حبیب السیر ج 4</s
خدیجه بیگملغتنامه دهخداخدیجه بیگم . [ خ َ ج َ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) وی خواهر ابوالنصر حسن بیک و بنت امیرعلی بیک بن امیر قراعثمان است که به ازدواج سلطان خلیل جد شاه اسماعیل صفوی اول درآمد. حسن بیک برادر او حاکم دیاربکر بود و چون سلطان خلیل با جمعی از مریدان راه دیاربکر در پیش گرفت و در حصن کیفی (حصن کیف