گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
Romanesqueدیکشنری انگلیسی به فارسیرومانسکایی، مشتق از زبان لاتین، رومی، وابسته به تمدن رومی، از نژاد رومی، بسبک رومی
رومانسيدیکشنری عربی به فارسیمشتق از زبان لا تين , رومي , وابسته به تمدن رومي , از نژاد رومي , بسبک رومي , تصوري , خيالي , واهي , غير ممکن , غريب
اسحاق پاشالغتنامه دهخدااسحاق پاشا. [ اِ ] (اِخ ) یکی از وزرای دولت عثمانی . او در عهد ابوالفتح سلطان محمدخان ثانی و سلطان بایزید دوبار بمقام صدراعظمی نایل شد. او از نژاد رومی و اصلاً برده ٔ پاشایکیت بود و در سایه ٔ استعداد و قابلیت طبیعی و مساعدت طالع بمدارج عالیه ارتقا یافت و به سمت بگلربکی بسنه م
نژادلغتنامه دهخدانژاد. [ ن ِ ] (اِ) اصل . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (تفلیسی ) (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نسب . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری )(صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(فرهنگ نظام ). گوهر.
رومیلغتنامه دهخدارومی . (ص نسبی ) منسوب به روم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). منسوب به روم و به این معنی اخیر جمع آن روم است . گویند: رجل رومی و قوم روم و لیس بین الواحد و الجمع الا الیاء.(ناظم الاطباء). || ساخت روم : سکندر بیا
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَ ] (اِ) آزاد. آزار. اَزدار. اَزّار. وازدار. نیل . سیخ . سُخ . سیاه دور. و چانچو (شانه چوب ) از این درخت کنند. و رجوع به ازادرخت شود.
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَ ] (اِخ ) موضعی در کیاکلا (ساری ). (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 121).
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَ ] (حرف اضافه ) زِ (مخفف آن ). مِن . (منتهی الارب ). عن : اگر از من تو بد نداری بازنکنی بی نیاز روز نیازنه مرا جای زیر سایه ٔ تونه ز آتش دهی بحشر جواززستن و مردنت یکی است مراغلبکن درچه باز یا چه فراز. <p class="autho
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَزز ] (ع مص ) اَزاز. ازیز. جستن رگ . جهش رگ . || سخت جوشیدن دیگ . بجوش آمدن .(منتهی الارب ). برجوشیدن دیگ . (تاج المصادر بیهقی ): ازت القدر. || بهم درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمیختن با زن . || سخت دوشیدن ماده شتر. || آب ریختن . || جوشانیدن آب . || برانگیختن . برآ
ازفرهنگ فارسی عمید۱. نشاندهندۀ ابتدای مکان: ◻︎ از دور به دیدار تو اندرنگرستم / مجروح شد آن چهرۀ پرحسن و ملالت (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۳)، از تهران تا اصفهان.۲. نشاندهندۀ ابتدای زمان: ◻︎ من از آن روز که در بند توام آزادم / پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم (سعدی)، از صبح تا شام، خرِ ما از کرگی دم نداشت.<br
دام طرازلغتنامه دهخدادام طراز. [ طِ ] (نف مرکب )طرازنده ٔ دام . آراینده ٔ دام . || دامدار. (ناظم الاطباء). تعبیه کننده ٔ آلت شکار. صیاد. || منصوبه باز. || رایزن . (ناظم الاطباء). || مجازاً مکار. دغاباز. عیّار. فریبنده . گربز. حیله گر. محیل . ج ، دام طرازان . (از آنندراج ). || اختراع کننده و مدبر.
دامسازلغتنامه دهخدادامساز. (نف مرکب ) سازنده ٔ دام . صانع دام . سازنده ٔ آلت گرفتار ساختن حیوان یا آلت شکار کردن او. || مجازاً حیله گر. اسباب چین . پاپوش دوز. فریبنده . مزوّر. گربز. گرفتارکننده . بمکر برآینده : برآراست گرسیوز دامسازسری پر ز کینه دلی پر ز آز.<
راست بازلغتنامه دهخداراست باز. (نف مرکب ) که راست بازد. که در بازی غدر و تزویر و دورویی نکند. که جر نزند. که در قمار دغلی نکند. پاکباز. که دغا و دغل نکند در قمار. مقابل دغل باز: هو تقی الظرف ؛ یعنی امین راست باز است ، نه خائن و دغل باز. (منتهی الارب ).راست . (یادداشت مؤلف ). بی غدر و تزویر <span
دایره سازلغتنامه دهخدادایره ساز. [ ی ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که دایره سازد. که دایره ترتیب دهد. که چنبره و حلقه زند. || که دایره کشد. که شکل دایره رسم کند. || که دایره (آلت موسیقی ) سازد. که ترتیب دایره کند.