هجوعلغتنامه دهخداهجوع . [ هَُ ] (ع مص ) خفتن . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). به خواب رفتن به شب . (منتهی الارب ). یا مطلق خواب . (اقرب الموارد) : همه شب نبودش قرار و هجوع ز تسبیح و تهلیل و ما را ز جوع . سعدی .|| شکستن گرسنگ
حجگوئیهلغتنامه دهخداحجگوئیه . [ ح َ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان واقع در 37 هزارگزی خاور رفسنجان و 15 هزارگزی شمال شوسه ٔ رفسنجان به کرمان . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
حجوةلغتنامه دهخداحجوة. [ح َ وَ ] (ع اِ) سیاهه ٔ چشم . (مهذب الاسماء). || (ص ) مردی که دارای بخل باشد. (ناظم الاطباء).
حظوةلغتنامه دهخداحظوة. [ ح َ / ح ُ وَ ] (ع اِ) بهره ٔ روزی . || تیر خرد بقدر ذراع که کودکان بدان بازی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیر ناوکی . (مهذب الاسماء). || هر شاخ رسته در بن درخت که هنوز سخت نشده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، حِظاء، حَظَوات .
حظوةلغتنامه دهخداحظوة. [ ح ُ / ح ِ وَ ] (ع اِ) مرتبه . || بهره ٔ رزق . حِظَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حظوةلغتنامه دهخداحظوة. [ ح ُ وَ ] (ع مص ) بهره مند شدن . بهره مند شدن و دولتی شدن . || ظفر یافتن بر چیزی . (منتهی الارب ).
هجعلغتنامه دهخداهجع. [ هَُ ج ْ ج َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هاجع. (منتهی الارب ). هجوع . (اقرب الموارد). رجوع به هاجع و هجوع شود.
هاجعلغتنامه دهخداهاجع. [ ج ِ ] (ع ص ) به شب خوابنده . ج ، هجع، هجوع . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
هاجعةلغتنامه دهخداهاجعة. [ ج ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث هاجع. بشب خوابنده . ج ، هُجَّع، هجوع ، هواجع. جج ، هواجعات . (از اقرب الموارد).