پانیلغتنامه دهخداپانی . (هندی ، اِ) آب . (رشیدی ). ماء : نه در آن معده ریزه ٔ میده نه در آن دیده قطره ٔ پانی . سنائی .اسامی دراین عالم است ار نه حاشاچه آب و چه نان و چه میده چه پانی .سنائی .
پانیفرهنگ فارسی عمیدآب: ◻︎ نه در آن معده ریزهای میده / نه در آن دیده قطرهای پانی (سنائی: لغتنامه: پانی).
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
پهنگلغتنامه دهخداپهنگ . [ پ َ هََ ] (اِخ ) (نهر...) بعد از رود پراق بزرگترین رود شبه جزیره ٔ ملاقه میباشد، و درشمال غربی مملکتی مسمی بهمین اسم از سه منبع سرچشمه گرفته از وسط آن کشور بسوی جنوب شرقی و آنگاه بطرف مشرق روان میشود و از وسط پایتخت کشور عبور میکند و بدریای چین وارد میگردد، و طول مجر
پهنگلغتنامه دهخداپهنگ . [ پ َ هََ ] (اِخ ) پکان . نام قصبه ٔ مرکز تجارت در هند وچین ، در جنوب شرقی شبه جزیره ٔ ملاقه کنار نهری بهمین نام ، و در 20 هزارگزی طرف فوقانی مصب نهر مذکور و آن مرکز حکومتی اسلامی و مستقل بهمین اسم میباشد. (قاموس الاعلام ترکی ).
پانیازیسلغتنامه دهخداپانیازیس . (اِخ ) پسر پلیارخس از کسان هردُت . وی در حدود 457 به امر لیگدایلس جبار کشته شد. او را منظومه ای به نه هزار بیت و منظومه ای به هفت هزار بیت بوده است . اولی در اعمال پهلوانی هرکول و دومی در تاریخ یونی ها و از قسمت اول پاره ای قطعات د
پانیدلغتنامه دهخداپانید. (اِ) فنید. فانید. فانیذ. پانیذ. بنید. شکرقلم . شکربرگ . قند مکرّر. قند سفید. (برهان ). نوعی از حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظتر. کعب الغزال . و بعضی آنراشکر گفته اند. (رشیدی ) : مغون ، ولاشگرد، کومین ، بهروکان ، منوکان ، شهرک هائیند [ از کرمان ]
پانیذلغتنامه دهخداپانیذ. (اِ) پانید. شکرقلم . نوعی ازحلوا. و فانیذ معرب آن است . (برهان ). رجوع به بانیذشود. فانیذ : و [ اندر سلابور هندوستان ] شکر و انگبین و پانیذ و جوز هندی ... سخت بسیار است . (حدود العالم ). و از این ناحیت [ سند ] پوست و چرم و ابانکها سرخ و نعلین و
تحسینلغتنامه دهخداتحسین . [ ت َ ] (اِخ ) پانی پتی حافظ قرآن قاضی عبدالرحمن و از اولاد قاضی ثنأاﷲ پانی پتی بود. وی در شاه جهان آبادهند به تحصیل پرداخت و مردی درستکار و پاکدامن بود و شاعری را نزد اسداﷲخان غالب دهلوی آموخت و در سال 1294 هَ . ق . به بیماری ذات ال
چراغپایهلغتنامه دهخداچراغپایه . [ چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) پایه ٔ چراغ . چراغپا یعنی چیزی که چراغ بر بالای آن گذارند. (برهان ) (ناظم الاطباء) چیزی که چراغ بر آن نهند که بلندتر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چراغپا. (ناظم ا
راسینلغتنامه دهخداراسین . (اِخ ) ژان .شاعر فرانسوی (1639 - 1699م .) وی در شان پانی واقع در ناحیت فرته میلون بدنیا آمد و در پورروایال شاگرد گوشه نشینان گشت . پدر و مادرش میخواستند که او کشیش یا وکیل مرافعه گردد اما راسین شاعر ا
تاتارخانلغتنامه دهخداتاتارخان . (اِخ ) یکی از امرای هند که بدست شاهزاده نظام پسر بهلول شاه کشته شد:... در زمان بهلول شاه تاتارخان و یوسف خان که صوبه ٔ لاهور و ملتان داشتند گردنکش بودند بعضی پرگنات از خالصه متصرف بودند. شاهزاده نظام خان در آن زمان به پانی پته بود، دو سه دیه بنوکران خود داد این خبر
بیدرلغتنامه دهخدابیدر. [ دَ ] (اِخ ) نام ولایتی بوده در هند که دارالملک دکن حساب میشده . احمدشاه بهمنی بنام خود احمدآباد ساخته دارالملک کرد و او را ولی مینامیدند و بدرویشان اخلاص و ارادت میورزیده خاصه با سید نورالدین نعمةاﷲ ولی که در کرمان میزیسته و آثار مرقد و بارگاه ماهان از جانب احمد شاه ب
پانی پاتلغتنامه دهخداپانی پات . (اِخ ) شهری بر ساحل رود جمنه در ایالت دهلی و مردم آن بیش از دوثلث مسلمان میباشند. مجموع اهالی آنجا 25000 تن است و این شهرمیدان محاربات عدیده بوده است و آنرا سور و حصاریست و چارسوئی بزرگ و صنایع و تجارت نافق و رایج دارد.
پانیازیسلغتنامه دهخداپانیازیس . (اِخ ) پسر پلیارخس از کسان هردُت . وی در حدود 457 به امر لیگدایلس جبار کشته شد. او را منظومه ای به نه هزار بیت و منظومه ای به هفت هزار بیت بوده است . اولی در اعمال پهلوانی هرکول و دومی در تاریخ یونی ها و از قسمت اول پاره ای قطعات د
پانیدلغتنامه دهخداپانید. (اِ) فنید. فانید. فانیذ. پانیذ. بنید. شکرقلم . شکربرگ . قند مکرّر. قند سفید. (برهان ). نوعی از حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظتر. کعب الغزال . و بعضی آنراشکر گفته اند. (رشیدی ) : مغون ، ولاشگرد، کومین ، بهروکان ، منوکان ، شهرک هائیند [ از کرمان ]
پانیذلغتنامه دهخداپانیذ. (اِ) پانید. شکرقلم . نوعی ازحلوا. و فانیذ معرب آن است . (برهان ). رجوع به بانیذشود. فانیذ : و [ اندر سلابور هندوستان ] شکر و انگبین و پانیذ و جوز هندی ... سخت بسیار است . (حدود العالم ). و از این ناحیت [ سند ] پوست و چرم و ابانکها سرخ و نعلین و
حسن چوپانیلغتنامه دهخداحسن چوپانی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن تیمورتاش بن چوپان ، معروف به امیرشیخ حسن کوچک و حسن چوپانی (736 - 744 هَ . ق .). پس از پدرش حاکم سیواس شد و زوجه اش پنج تن راوادار کرد تا وی را خفه کردند. شمس الدین محم
حسن کنپانیلغتنامه دهخداحسن کنپانی . [ ح َ س َ ن ِ کُم ْ ] (اِخ ) (محمد ...) امین الضرب . رجوع به امین الضرب شود.
پورت دسپانیلغتنامه دهخداپورت دسپانی . [ پ ُدِ ن ْی ْ ] (اِخ ) بندر اسپانیا. نام قصبه ٔ مرکزی جزیره ٔ ترینیته از جزائر آنتیل از مستملکات انگلیس ، واقع در خلیج پاریا. دارای 8000 تن سکنه و لنگرگاهی محکم . (قاموس الاعلام ترکی ).
چوپانیلغتنامه دهخداچوپانی . (حامص ) شغل چوپان . (یادداشت مؤلف ). نگهبانی گله ٔ گوسفند و گاوشبانی . (فرهنگ فارسی معین ) : نکند جور پیشه سلطانی که نیاید زگرگ چوپانی . سعدی (گلستان ).چو دانی کز توچوپانی نیایدرها کن گوسفندان را بذئب
حسین کنپانیلغتنامه دهخداحسین کنپانی . [ ح ُ س َ ن ِ کُم ْ ] (اِخ ) ابن محمدحسن امین الضرب . پس از پدر چاپ کتاب بحارالانواررا به اتمام رسانید. رجوع به حسین امین الضرب شود.